شما خوانندهی گرامی فکر میکنید مرد کیست و مردانگی در چیست؟ برایتان خواهم
گفت تا بدانید این چیزها را فقط در کتابها و افسانهها نمیتوان یافت. که اگر کمی
چشمانمان را باز کنیم، داستانهای شگرفی از مردانگی خواهیم یافت که در همین دور و
برمان جریان دارد. برایتان خواهم گفت خوانندگان عزیز و شما را با ابعاد جدیدی از
جوانمردی آشنا خواهم کرد.
کنون ای سخنگوی بیدار مغز
یــکی داستــانی بیــارای نغــز
(فردوسی)
تصویری که در زیر مشاهده میفرمایید کف ریشی است متعلق به نگارنده که از قریب
به شش ماه پیش رساش کشیده شده و جانش در آمده است؛ اما همچنان مرد و مردانه
ایستاده و هنوز که هنوز است، وقتی فشارش میدهم و ملتمسانه نگاهش میکنم، ذرهای
کف میدهد تا از درگاهش به ناامیدی نروم. کف ریشی که ملاحظه میفرمایید، باید ماهها
پیش بازنشسته میشد و این روزها را در کنار خانوادهاش به استراحت میگذراند و کف
ریش تازهنفس و جوانی جایش را میگرفت. ماههاست که هر روز صبح نگارنده به این کف
ریش پیر و شریف قول میدهد که امروز کف ریش جدیدی خواهد خرید و او را رها خواهد
کرد. ماههاست که نگارنده هر روز قولش را یاد میبرد و صبح فردا که گیج و خوابالود
زیر دوش حمام میایستد، چشمش به کف ریش قدیمی میافتد که انگار آه میکشد و میگوید
باز هم که کف ریش جدید نگرفتهای. میایستم جلوی آینه، قربان صدقهاش میروم و میگویم
یک امروز را مردانگی کند و کف بدهد. میگویم حتما عصر امروز یادم میماند و یکی
جدیدش را میگیرم. شش ماه است که همینها را به او میگویم و از درگاه پرسخاوتش
گدایی کف میکنم. کف ریش پیر و شریف هم شش ماه است که از تاریخ بازنشستگیاش
گذشته، اما همچنان بی کمترین منتی کف میدهد.
دیدید؟ میبینم که نمی در چشمانتان نشست. حالا این را داشته باشید، میخواهم
چیز دیگری برایتان بگویم تا جگرتان بسوزد. مرد مردستان دیگری را میخواهم پیش
چشمانتان بیاورم که یقین کنید دنیا با تمام زشتیهایش، هنوز جای خوبی برای زندگی
است.
یک ژل پیروکسیکام هم در خانه داشتم که از سه سال پیش، نه تنها رسش کشیده و
تمام شده بود، که اساسا از پارسال تاریخ مصرفش هم منقضی شده و از حیز انتفاع ساقط
شده بود. یعنی نه تنها دوران خدمتش به سر آمده بود، بلکه حتی سنش هم دیگر اجازه و
اقتضای فعالیت را به او نمیداد. اما فقط کافی بود جاییتان، مثلا کمر یا بازو یا
پاتان درد بگیرد، با همان سن و سالش و با اینکه اصلا نشان نمیداد چیزی درونش
مانده باشد، فشارش که میدادید، یک تفی چیزی میکرد که لامصب شفا بود. همان یک چکه
که بیرون میداد علاج درد بود. بگویم مستجابالدعوه بود. حالا این ژلهای جدید را
خروار خروار هم میمالید در موضع درد اثر ندارد. چرا؟ چون آن قدیمیها نفسشان حق
بود.
مردانگیش ادامه داشت تا چند ماه پیش که از نشستنهای مستمر کمرم درد گرفته
بود. رفتم درش آوردم که دستی به کمرم بکشد. اما هر چه فشارش دادم، چیزی بیرون
نیامد. مرد مردستان ما، پیروکسیکام بزرگ، در خلوت و تنهایی خود جان داده بود و به
ملکوت اعلی پیوسته بود. آنکه شفای درد همه بود، به وقت رفتن، بی آنکه کسی را خبر
کند از جمعمان رفت. اشک کمترین بهایی است که میتوان بر فقدان مردی و مردانگیهایی
از این دست ارزانی داشت.
آن پیروکسی را دفن کردند اندر زمین
تــا چو مردم حشر گــردد یوم دیــن
(مثنوی معنوی – با اندکی دخل و تصرف)
هر کجا و در هر حالی که هستیم، به احترام کف ریشها و پمادها و ژلهایی که مدتهاست
تمام شدهاند، اما وقتی دست محبت به سویشان مییازیم و به تضرع فشارشان میدهیم، چیزی ازشان بیرون میآید، به
احترام نوشابهها و رانیها و یخ دربهشتهایی که فکر میکنیم تمام شدهاند، اما
همیشه یک قلپ کوچک تهشان مانده است، به احترام اینهمه بزرگی و جوانمردی بایستیم و به این مردان مرد سلامی دوباره دهیم.
سعی کن به خانوم ها، اونطوری که به کف ریش ت قول میدادی، قول ندی، برا خوبی ات گفتم !
پاسخحذف