- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: مهٔ 2012

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۱

لاف در غريبي

نافمان را انگار با اغراق بريده‌اند. هر چيزي٬ هر حرفي را كه مي‌خواهيم بگوييم بايد نوعي اغراق را چاشني‌اش كنيم كه كلاممان گرم شود. البته آن‌سوي ماجرا هم همين‌طور است. تا صحبت مايه‌اي از اغراق نداشته باشد٬ به چشم شنونده يا خواننده نمي‌آيد. اگر عكس قشنگي را مي‌خواهيم با ديگران به اشتراك بگذاريم٬ همين كه بنويسيم اين عكس زيباست كفايت نمي‌كند و به چشم نمي‌آيد. نه براي خودمان٬ نه براي آن‌ها كه عكس را مي‌بينند و ازش مي‌گذرند. اما وقتي بالايش –راست يا دروغ- بنويسيم اين عكس برگزيده‌ي نمي‌دانم فلان سال و بهمان دهه است يا عكاسش موقع عكس گرفتن روي آن‌جايش ايستاده بوده و بعدش هم  خودكشي كرده است و از اين حرف‌ها٬ يكهو انگار هم خودمان راضي مي‌شويم٬ هم نگاه ديگران را جلب مي‌كنيم.
من خودم تا به حال صدها ايميل به دستم رسيده است كه بالايش نوشته برترين عكس نمي‌دانم سال 2010 يا 2011 يا هر چه. آخر بابا جان٬ نمي‌شود كه همه‌ي عكس‌ها عكس برتر باشند. بعضي‌ها هم بايد غير برتر باشند. غير برتر٬ اما زيبا و ديدني. اين‌طور نمي‌شود؟
در كلام و محاوره هم همين حال را داريم. وقتي مي‌خواهيم كسي را بالا ببريم٬ بايد از زمين و زمان بدزديم و به ريشش ببنديم كه خيالمان راحت شود برايش كم نگذاشته‌ايم. حرف‌هاي صد من يك غاز هم كه طبق‌طبق. خلافش هم البته فراوان است كه آدم‌ها را به كمترين بغضي چنان به خاك مي‌كشيم كه ديگر نمي‌توانند بلند شوند از زمين. كرور كرور آدم در اين مملكت دروغ مي‌گويند و مدرك تحصيلي و هزار چيز ديگر جعل مي‌كنند٬ اما يكي‌شان مي‌شود كردان بينوا و بختش نمي‌خواند و در بازي‌هاي سياسي پته‌اش روي آب مي‌افتد. بعد مصداق همان شير كه وقتي زمين مي‌خورد٬ روباه هم لگدش مي‌زند٬ يكهو مي‌كنيمش پيراهن عثمان و تا عقده‌هاي همه زندگي‌مان را سرش خالي نكنيم دست‌بردار نيستيم. باقي دروغگوها و جاعل‌ها هم كه البته جاشان امن است و به مدد همين اغراق‌هاي ما مدام از پله‌هاي استادي و دكتري و كاردرستي بالا مي‌روند تا كي گند يكي ديگرشان دربيايد.
-          آقاي دكتر از مهندسين بسيار صاحب‌نام از دانشگاه‌هاي آمريكا هستند كه تمام خطوط متروي تهران به دست تواناي ايشان راه‌اندازي شده است.
(قيافه‌ي من) مهندس از آمريكا؟ ممل آمريكايي است مگر؟ صاحب‌نام از دانشگاه‌هاي آمريكا يعني چه؟ يعني همه ايشان را در آمريكا مي‌شناسند؟ اصلا در كدام دانشگاه و در چه مقطعي درس خوانده است؟ بعد هم اين‌كه تمام خطوط متروي تهران يعني چه؟ كدام خط؟ كدام بخش؟ با چه تخصص و عنواني؟ اي داد بيداد.
-          ايشان مدير كل بيمه‌هاي كشور هستند. معرفي مي‌كنم٬ استاد عاليقدر جناب آقاي دكتر فلاني.
(باز هم قيافه‌ي من) مدير كل بيمه‌هاي كشور؟ اين عنوان از كجا درآمده است؟
فراوان مي‌توان يافت از اين مثال‌ها. يارو چند بيت شعر پامنقلي و بندتنباني گفته است, اسمش مي‌شود شاعر و خطيب توانا يا -ديگر خيلي دست زير كه بخواهند بگيرند٬ صدايش مي‌كنند- استاد دانشگاه. يا آن ديگري دو ماه نيست پايش به حوزه باز شده است, مي‌بندند به ريشش كه حضرت آيت‌ا... . يادم مي‌آيد يك جايي در كتاب بادبادك باز٬ به اين خصلت افغان‌ها هم اشاره شده بود كه همه چيز را با اغراق بيان مي‌كنند و كمتر چيزي را در اندازه‌ي واقعي خود مي‌بينند كه همان موقع كه داشتم كتاب را مي‌خواندم٬ به شباهتشان با خودمان فكر كردم. البته به نظرم –آن‌طور كه كتاب مي‌گفت- اغراق آن‌ها از ما هم بيشتر باشد.
خيلي سال پيش٬ يكي از اقواممان٬ پسرش در دانشگاهي جايي در فرانسه مشغول درس خواندن شده بود. بعد مادرش آمده بود براي مادرم گفته بود كه نخست‌وزير فرانسه شخصا از پسرش تقاضا كرده است كه در فرانسه بماند و همه‌ي هزينه‌هاي زندگي و تحصيلش را هم بر عهده گرفته است و قرار است شهروندي افتخاري هم بهش بدهند. شاهد كلامش هم اين را مي‌گفت كه الان پسرش دارد ماه به ماه از دولت فرانسه پول مي‌گيرد. ما هم دهانمان باز مانده بود از اين همه نبوغ و كاردرستي و هر جا دستمان مي‌رسيد چند تا رويش مي‌گذاشتيم و تعريف مي‌كرديم كه همه بدانند چه نابغه‌هايي در فاميل داريم.
سال‌ها بعد كه خودم دانشجو شدم و از دانشگاه اسكالرشيپي گرفتم كه هزينه‌هاي زندگي و تحصيلم را پوشش مي‌داد٬ فهميدم آن فاميل ما هم مشابه همچين چيزي را گرفته بود كه اگرچه گرفتنش راحت نيست و ارزش زيادي دارد٬ اما نه نخست‌وزير –يا هيچ مقام ديگري- مي‌آيد بابت آن منت كسي را بكشد و نه به اين سادگي‌ها به كسي شهروندي افتخاري مي‌دهند. اين‌ها افاضات اغراق‌آميز مادرش بود كه لاف در غريبي مي‌زد.
ما كه لاف در غريبي و آشنايي مي‌زنيم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۱

.

.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۱

نگاهي حقوقي به محروميت نشر چشمه از حضور در نمايشگاه كتاب

اين يادداشت  را در روزنامه‌ي شرق از اين‌جا و اين‌جا بخوانيد:


بيست و پنجمين نمايشگاه كتاب تهران در شرايطي به پايان رسيد كه يكي از معتبرترين ناشران خصوصي كشور اجازه‌ي حضور در اين نمايشگاه را نيافت. محروميت نشر چشمه از حضور در نمايشگاه كتاب را از آن رو بايد واقعه‌اي پراهميت دانست كه تجربه‌ي سال‌هاي اخير نشان داده است كه رويه‌هاي نادرست و غيرقانوني، اگر در بدايت امر متوقف نشود، در گذر زمان دايره‌ي هدف خود را فراخ‌تر كرده و گريبان شهروندان بيشتري را خواهد گرفت. به اين ترتيب، هيچ بعيد نيست كه محروميت امساله‌ي نشر چشمه، اگر بازتاب شايسته‌اي نيابد و غيرقانوني بودن آن به تصوير كشيده نشود، در سال‌هاي آينده دامنگير ناشران بيشتري شود. اين يادداشت تلاش مي‌كند تا اين محروميت را از منظر حقوقي مورد بررسي قرار دهد.
 1-    محكوميت قضايي
معاون فرهنگي وزارت ارشاد نشر چشمه را محكوم قضايي مي‌نامد و همين حكم را يكي از دلايل محروميت اين ناشر از شركت در نمايشگاه كتاب عنوان مي‌كند.٭ نشر چشمه هم در پاسخ اعلام مي‌كند كه نه تنها محكوميت قضايي، كه حتي پرونده‌اي هم در محاكم قضايي كشور ندارد. ٭ ساده‌ترين نتيجه‌اي كه مي‌توان از اين گفت‌وگو گرفت، اين است كه يكي از طرفين دارد كلام كذبي را بر زبان مي‌آورد و يا حقيقتي را كتمان مي‌كند. چاره‌ي كار البته آسان است. كافي است استعلامي در اين باره از سيستم قضايي صورت بگيرد و يا اين‌كه مديران چشمه گواهي عدم سو‌پيشينه‌اي از خود ارائه دهند كه صحت و سقم كلام هر يك از طرفين مشخص شود. در اين خصوص البته دو نكته بايد مورد توجه قرار بگيرد:
اول اين‌كه حتي اگر هم محكوميت قضايي‌اي عليه نشر چشمه يا مديران آن وجود داشته باشد، صرف وجود اين محكوميت به خودي خود حقي براي محروم كردن اين ناشر از شركت در نمايشگاه كتاب ايجاد نمي‌كند. مضاف بر اين‌كه، اين محروم كردن در زمره‌ي مجازات‌هاي تكميلي جاي مي‌گيرد و بر خلاف مجازات‌هاي تبعي -كه نيازي به ذكر در متن حكم ندارند- تنها زماني مي‌تواند جنبه‌ي قانوني به خود بگيرد كه به صراحت در حكم دادگاه ذكر شده باشد.
نكته‌ي دوم هم اين كه اگر در نهايت مشخص شود چنين حكم قضايي‌اي در خصوص نشر چشمه وجود ندارد، حق شكايت براي اين ناشر به طرفيت معاونت فرهنگي وزارت ارشاد و تمامي كساني كه در صحبت‌هاي رسمي و عمومي خود از وجود چنين محكوميتي خبر دادند وجود خواهد داشت. ماده‌ي 915 قانون مجازات اسلامي جديد (697 قانون قديم) تصريح دارد كه هرکس به وسيله‌ي درج ‌در روزنامه و جرايد يا نطق در مجامع يا به هر وسيله‌‌ي ديگر، به کسي ‌امري را صريحاً نسبت دهد يا آن‌ها را منتشر نمايد که مطابق قانون آن ‌امر جرم محسوب شود و نتواند صحت آن اسناد را ثابت نمايد، به مجازات مقرر در اين قانون محکوم خواهد شد. در روزهاي اخير، به جز معاونت فرهنگي وزارت ارشاد، دست‌كم دو مقام رسمي ديگر (مدير روابط عمومي اين معاونت و قائم مقام نمايشگاه بيست و پنجم کتاب تهران) نشر چشمه را به داشتن محكوميت قضايي متهم كردند٭ كه اگر نتوانند وجود چنين محكوميتي را ثابت كنند، مشمول ماده‌ي مذكور خواهند شد.
2-    محكوميت در هيئت رسيدگي به تخلفات ناشران
دليل ديگري كه معاونت فرهنگي ارشاد براي توجيه محروميت نشر چشمه از حضور در نمايشگاه به آن استناد مي‌كند، محكوميت اين ناشر در هيئت رسيدگي به تخلفات ناشران است:
هيئت رسيدگي به تخلفات ناشران همواره در حال فعاليت است و در صورت بروز تخلفات متعدد از سوي يك ناشر در طول يك سال، راي عدم حضور آن نشر را در نمايشگاه كتاب صادر مي‌كند... البته پس از راي ناشر 20 روز مهلت اعتراض و ارائه مستندات دارد... ٭
اين بيان معاونت فرهنگي وزارت ارشاد، دست‌كم سه ايراد مشخص قانوني و حقوقي دارد:
اول اين‌كه، ماده‌ي 6 آيين‌نامه‌ي نحوه‌ي رسيدگي به تخلفات ناشران، مجازات‌هاي اداري نه‌گانه‌اي را براي ناشران متخلف در نظر گرفته است كه "محروم كردن ناشر از شركت در نمايشگاه كتاب" در هيچ يك از اين موارد نه‌گانه ذكر نشده است. بنابراين سخن معاونت فرهنگي وزارت ارشاد مبني بر اين‌كه در صورت بروز تخلفات متعدد از سوي يك ناشر در طول يك سال، راي عدم حضور آن ناشر در نمايشگاه كتاب صادر مي‌شود، بيان غير دقيقي است كه بر اساس اين آيين‌نامه، مبناي مشخص حقوقي ندارد.
نكته‌ي دوم اين‌كه، شديدترين مجازاتي كه آيين‌نامه‌ي رسيدگي به تخلفات ناشران براي ناشر متخلف در نظر گرفته است، "اعلام موضوع به ساير مراکز فرهنگي جهت جلوگيري از هرگونه فعاليت در حوزه‌هاي فرهنگي" مي‌باشد. اما مشكل اين‌جاست كه حتي اگر بر خلاف رويه‌هاي پذيرفته شده حقوقي، قانون را تفسير موسع كرده و محروم كردن نشر چشمه را از شركت در نمايشگاه كتاب مستند به اين ماده بدانيم، باز هم راه به جايي نخواهيم برد. چرا كه قانونگذار در خصوص اين مجازات, حكم هيئت رسيدگي را به تنهايي كافي ندانسته و به دليل شدت و اهميت مجازات, اجراي آن را منحصرا منوط به امضاي شخص وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي كرده است. در چنين شرايطي، بديهي است كه اعلام شفاهي اين محروميت از سوي معاونت فرهنگي وزارت ارشاد، آن‌هم در يك نشست خبري٭ نمي‌تواند مورد نظر و قبول قانونگذار باشد.
سوم اين‌كه ماده‌ي 3 آيين‌نامه‌ي نحوه‌ي رسيدگي به تخلفات ناشران، مهلت اعتراض به آراي صادره از هيئت‌هاي بدوي را 15 روز پس ازابلاغ به طرفين در نظر گرفته است كه البته اين مدت در سخنان معاونت فرهنگي وزارت ارشاد به اشتباه 20 روز اعلام شده است. اما نكته‌ي عجيب اين‌جاست كه –به رغم تأكيد اين ماده بر ابلاغ راي-  هيچ‌گاه راي يا قراري (نه در خصوص تعليق و نه در خصوص محروميت از حضور در نمايشگاه) از سوي هيئت رسيدگي به تخلفات ناشران به نشر چشمه ابلاغ نشده است كه اين ناشر را مقيد به طرح اعتراض در مهلت 15 روزه‌ كرده باشد. نشر چشمه مدعي است كه حكم تعليق پروانه‌ي نشر شفاها به اطلاع او رسانده شده و از محروميت خود براي شركت در نمايشگاه كتاب هم از طريق جرايد و همچنين در هنگام مراجعه براي اخذ غرفه در نمايشگاه باخبر شده است. اين موضوع به اين معناست كه يا اساسا حكمي از سوي هيئت رسيدگي صادر نشده است و يا اين‌كه اين حكم هنوز به محكوم‌عليه ابلاغ نشده و لذا قطعيت نيافته است كه قابليت اجرا داشته باشد.
با اين توضيحات، چنين به نظر مي‌رسد كه در خصوص هر دو اتهام (محكوميت قضايي و محكوميت در هيئت رسيدگي به تخلفات ناشران) ابهام‌هاي حقوقي و قانوني جدي‌اي وجود دارد كه جز با شفاف‌سازي بيشتر از سوي طرفين برطرف نخواهد شد. در عين حال بايد اين نكته را هم در نظر داشت كه مطابق ماده‌ي 793 قانون مجازات اسلامي جديد (570 قانون قديم)، هر يک از مقامات و مأمورين دولتي که بر خلاف قانون، آزادي شخصي افراد ملت را سلب کند يا آنان را از حقوق مقرر در قانون اساسي محروم نمايد، به مجازات مقرر در قانون محكوم مي‌گردد. صراحت اين ماده به اين معناست كه اگر دليل قانوني و محكمه‌پسندي براي محروميت نشر چشمه از حضور در نمايشگاه كتاب وجود نداشته باشد، هر مقام و نهادي كه به هر طريق اسباب و زمينه‌هاي اين محروميت را فراهم آورد، مرتكب جرم قانوني‌اي شده است كه بايد برابر مقررات پاسخگوي آن باشد.

٭ تمامي اشارات يادداشت به نقل از خبرگزاري فارس بوده است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۱

باز هم شجريان

داشتم براي چندصدمين بار اين آهنگ "تفنگت را زمين بگذار" شجريان را –با شعر عالي مشيري- گوش مي‌دادم. باري نيست كه اين آهنگ را بشنوم و محو ريزه‌كاري‌ها و ظرافت‌هاي نهفته در آن نشوم. البته اين كه مي‌گويم, چندان هم چيز عجيب و جديدي نيست. تقريبا تمام كارهاي شجريان با آنچنان استادي و مهارتي تنظيم و ساخته و خوانده شده است كه چنين حيرتي را برمي‌انگيزد. اما نكته اين‌ جاست كه تصنيف "تفنگت را زمين بگذار" -فارغ از نقش ماندگاري كه در يكي از بزنگاه‌هاي تاريخي اين مرز و بوم ايفا كرد و در يادها جاودانه شد- ويژگي‌هاي ديگري هم دارد كه دست‌كم براي من جذاب است.
شعر تصنيف را كه يادتان مي‌آيد؟ جريان شعر اين‌گونه است كه انگار يك بزرگتري, آدم عاقلي, كسي دارد يكي جوان‌تر از خودش را نصيحت مي‌كند كه دست از شرارت و جهالت و جنايت بردارد و بيش از اين خون ناحقي را بر زمين نريزد و اسباب آزار و زحمت ديگران را فراهم نياورد. بعد طبيعي است كه در لابه‌لاي نصيحت كردن‌هاي خودش, دلايلي مي‌آورد و از اين‌جا و آن‌جا شاهد جمع مي‌كند. گاهي لحن كلامش دلسوزانه و برادرانه مي‌شود و گاهي عتاب مي‌كند, گاهي صدايش را بالا مي‌برد و گاهي آرام سخن مي‌گويد و خلاصه تلاش مي‌كند كه حرف خودش را به طرف بقبولاند. بعد آدم تعجب مي‌كند وقتي مي‌بيند شجريان تمام اين ريزه‌كاري‌ها را با دقت تمام ديده و به كار بسته و چنان تصنيف را خوانده است كه انگار دارد به زبان من و شما يا دور و بري‌هايمان حرف مي‌زند, با تمام حالاتي كه در يك محاوره‌ي معمول ممكن است وجود داشته باشد.
سهل و ممتنع است اين‌گونه خواندن. به زبان سعدي مي‌ماند: در عين حال كه به زبان مردم كوچه بازار نزديك است, بيانش از توان هر كس ديگري –جز خود سعدي- خارج است.
اگر دم دست داريدش, يك بار ديگر, تصنيف را با اين اشارات كه من مي‌گويم گوش كنيد و ببينيد شما هم همين را ازش درمي‌يابيد يا نه. شايد هم من جوگير شده‌ام و زيادي بزرگش كرده‌ام. چه مي‌دانم.
متن شعر
خوانش شجريان
تفنگت را زمين بگذار
صداي پايين - امر توام با عتاب – آرامش قبل از طوفان
كه من بيزارم از ديدار اين خونبار اين ناهنجار
تفنگِ دست تو يعني زبان آتش و آهن
بالا رفتن صدا - عيان كردن عصبانيت - بيان احساس خود از آن رفتار نادلبخواه
من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
ندارم جز زبانِ دل
دلي لبريزِ مهر تو٬ اي با دوستي دشمن.
عجز در صدا - خالي بودن دست‌ها – بيان مظلوميت
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونريزي ست
زبان قهر چنگيزي ست
بالا رفتن صدا – بيان معايب و زشتي‌هاي اين رفتار – عصبانيت از نفهمي مخاطب
بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن، شايد
فروغ آدميت راه در قلب تو بگشايد.
صداي پايين – نصيحت پدرانه - تلاش براي نرم كردن دل مخاطب – اميد دارد كه كلامش نتيجه بدهد.
برادر! گر كه مي خواني مرا، بنشين برادروار
تفنگت را زمين بگذار
تفنگت را زمين بگذار تا از جسم تو
اين ديو انسان كش برون آيد
صداي پايين - ادامه‌ي نصيحت – همچنان به نرم كردن دل سنگ اميد بسته است.
تو از آيين انساني چه مي داني؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا بايد تو بستاني؟
صداي بالا – عصبانيت زياد – گويي دوباره صحنه‌هاي ناگوار را به ياد آورده است – تشر به مخاطب كه تو اصلا چه‌كاره‌اي كه پا در جاپاي خدا كرده‌اي؟
چرا بايد كه با يك لحظه غفلت، اين برادر را
به خاك و خون بغلطاني؟
پايين آمدن صدا - بغض - ياد‌آوري مجدد صحنه‌هاي دلخراش
گرفتم در همه احوال حق گويي و حق جويي
و حق با توست
ولي حق را -برادر جان-
به زور اين زبان نافهم آتشبار
نبايد جست...
صداي پايين – استدلال توام با نصيحت برادروار – آخر باباجان, خودت كلاه خودت را قاضي كن و ببين اين كاري كه مي‌كني درست است؟
اگر اين بار شد وجدان خواب آلوده ات بيدار
تفنگت را زمين بگذار
صداي پايين - اتمام حجت – من گفتني‌ها را با تو گفتم, ديگر خودت مي‌داني.
حرف‌ها را زده, بلند شده است و مي‌خواهد از اتاق برود بيرون.
تفنگت را زمين بگذار
صداي پايين (مشابه ابتداي صحبت) - امر توام با عتاب – ختم كلام - ببينم چه كار مي‌كني.