- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: سپتامبر 2011

پنجشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۰

مادرم زنگ زده بهم مي‌گويد: تو با اين موسي چكار داري؟

سريع فكرم مي‌رود پيش آقا موسي٬ سرايدار خانه‌ي خواهرم‌اين‌ها. تعجب مي‌كنم كه موسي؟ كدام موسي؟

مي‌گويد: همين موسي صدر. اين چيزهايي كه در روزنامه مي‌نويسي خطرناك نباشد؟ (دوزاريم مي‌افتد كه يادداشتم را در روزنامه‌ي شرق ديده است.)

مي‌گويد: صبح دكتر شهابي زنگ زد خانه و گفت يادداشتت را در روزنامه خوانده و خوشش آمده.

مي‌گويم: نه مامان جان. حرف خطرناكي نزده‌ام كه نگران باشي. يك بحث حقوقي و غيرسياسي بوده است.

مي‌گويد: حالا خطرش به كنار. تو چه كار به كار او داري؟ مگر نمي‌داني آخوندها همه‌شان مثل هم هستند؟

مي‌گويم: نه٬ اين‌طورها هم كه شما مي‌گويي نيست. آدم‌ها با هم فرق دارند.

حرفم را قطع مي‌كند كه: شماها چه مي‌فهميد اين چيزها را؟ ما اين موها را در آسياب كه سفيد نكرده‌ايم... و سريع حرف را عوض مي‌كند كه: غذا خوب مي‌خوري؟

خوشحال از اين‌كه بحث عوض شده است٬ مي‌گويم: آره. خوبِ خوب.

مي‌گويد خلاصه كاري به كار اين چيزها نداشته باش!

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۰

مشكلات حقوقي پيگيري پرونده امام موسي صدر

اين يادداشت را در روزنامه‌ي شرق اين‌جا بخوانيد.


با سقوط معمر قذافي، رهبر ديكتاتور ليبي، بار ديگر اميدها و آرزوها براي يافتن نشاني از امام موسي صدر، در دل‌هاي دوستداران و علاقه‌مندان اين معلم بزرگ مدارا و گفت‌وگوي ميان اديان زبانه كشيده و اطلاع از وضعيت وي را در كانون توجهات قرار داده است. سرنوشت امام موسي صدر كه 33 سال پيش در چنين روزهايي- به احتمال بسيار زياد- توسط عاملان امنيتي حكومت قذافي ربوده شد تا امروز در هاله‌اي از ابهام باقي مانده است و هيچ زمان خبر قطعي‌اي مبني بر حيات يا درگذشت او به دست نيامده است.

اگرچه طي اين سال‌ها شواهد جسته‌وگريخته‌اي از زنده بودن امام منتشر شده است اما سخنان اخير عبدالمنعم الهوني، نماينده شوراي انتقالي ملي ليبي در قاهره كه از شهادت امام موسي صدر به دست قذافي در همان روزهاي ابتدايي ناپديد شدن امام خبر مي‌داد، اميدها را تا حدودي به يأس بدل كرد. هرچند در اين ميان بسياري از مومنان حقيقي و دوستداران اين رهبر مترقي شيعه، دل به رحمت خدا بسته‌اند و همچنان به شنيدن خبري از او اميدوارند.* اما فارغ از مقوله حيات يا شهادت امام موسي صدر، نكته‌اي كه بايد بيش از پيش مورد بررسي و موشكافي قرار بگيرد، ابعاد حقوقي اين پرونده است. به ديگر كلام، چه مشكلي بر سر راه اين پيگيري‌ها قرار داشت كه جز با سقوط حكومت ديكتاتوري قذافي، راه براي كشف واقعيت هموار نشد و چگونه مي‌توان شرايطي را فراهم آورد كه در صورت وقوع جرايم مشابه در آينده سرعت و سهولت پيگيري‌هاي حقوقي را فزوني بخشيد.

حقيقت اين است كه در كنار تمام مشكلات طبيعي‌اي كه بر سر راه حقوق بين‌الملل براي پيگيري جرايم اينچنيني وجود دارد- و البته با حضور يك ديكتاتور در يك سوي ماجرا اين مشكلات بيشتر هم مي‌شود- بخش عمده‌اي از دشواري پيگيري پرونده امام موسي صدر به مشكلي در حقوق كيفري ايران برمي‌گردد و آن عدم پذيرش اصل «صلاحيت شخصي منفعل» است. اين اصل در واقع به معناي گسترش صلاحيت تقنيني و قضايي يك كشور نسبت به جرايمي است كه در خارج از قلمرو حاكميت آن كشور، عليه اتباع آن كشور ارتكاب مي‏يابد. عدم پذيرش اين اصل در حقوق كيفري ايران به اين معناست كه چنان‌چه يكي از اتباع ايراني در كشور ديگري مورد جنحه يا جنايتي قرار بگيرد، محاكم ايران صلاحيت رسيدگي به اين امر و مجازات جاني را ندارند و در نتيجه تنها چاره كار اين است كه محاكم كشور محل وقوع جرم، خود دست به كار رسيدگي شوند. به اين ترتيب، حمايت از اتباع كه از مهم‌ترين وظايف دولت‌ها به شمار مي‌رود، در كشورهايي كه اين اصل را نپذيرفته‌اند، با مشكلات جدي مواجه مي‌شود.

با فرض اينكه پس از انقلاب اسلامي تابعيت ايراني امام موسي صدر به وي بازگردانده شده است، يكي از مهم‌ترين دلايلي كه هر دو كشور ايران و لبنان در پيگيري پرونده او دچار مشكل شده‌اند، اين است كه محاكم هيچ يك از اين كشورها صالح به رسيدگي به جرايمي كه در كشورهاي ديگر بر اتباع‌شان وارد مي‌شود، نيستند. اين در شرايطي است كه حقوق كيفري ايران صلاحيت شخصي فعال (يعني نقطه مقابل اين اصل) را در كامل‌ترين شكل خود پذيرفته است و در اين خصوص، حتي اعتبار امر قضاوت شده را هم قبول ندارد. به ديگر كلام، چنان‌چه تبعه ايران در كشور ديگري مرتكب جرمي شود، نه تنها محاكم ايران صالح به رسيدگي هستند، بلكه حتي اگر مجرم در كشور محل جرم مورد مجازات قرار گرفته باشد، محاكم ايران مي‌توانند آن را ناديده گرفته و پس از رجعت فرد به ايران بار ديگر او را محاكمه و در صورت محكوميت مجازات كنند.

به هر رو، پرونده امام موسي صدر بار ديگر اهميت پذيرش اصل «صلاحيت شخصي منفعل» را به تصوير كشيد و مشكل دولت‌ها را در دفاع از اتباع خود در موقعيت‌هاي اينچنيني نمايان كرد. با توجه به توصيه‌هاي مكرر و فراوان شريعت اسلامي بر ضرورت دفاع دولت از اتباع خود در برابر بيگانگان و در شرايطي كه كشورهاي زيادي در جهان اين اصل را در قوانين كيفري خود به رسميت شناخته‌اند و همچنين با در نظر گرفتن اين واقعيت كه پذيرش اين اصل هيچ‌گونه تعارض و منافاتي با اصول حقوق كيفري ايران و موازين شرعي ندارد، به نظر مي‌رسد تجربه تلخ امام موسي صدر بهانه خوبي براي بازبيني اصل صلاحيت شخصي منفعل در قوانين كيفري ايران و فراهم آوردن شرايطي براي پذيرش آن باشد.


* يعقوب به پسرانش گفت: اى پسران من٬ برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد. (سوره يوسف٬ 87)

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۰

بيا سوته‌دلان گرد هم آييم

راقم اين سطور٬ تا اين سن كه رسيده است٬ مجموعا دو بار دچار شكست عاطفي شده كه دست بر قضا٬ هر دوي اين بارها هم از طريق شبكه‌ي اجتماعي فيس‌بوك بوده است. راقم اين سطور مايل است اين شكست‌ها را با شما خواننده‌ي عزيز در ميان بگذارد تا اگر شما هم تجربه‌ي مشابهي داريد٬ به مصداق "بيا سوته‌دلان گرد هم آييم" قفل سينه را باز كنيد تا شكست‌هايمان را با هم به اشتراك بگذاريم. راقم اين سطور از عنوان "راقم اين سطور" بسيار خوشش مي‌آيد و مايل است تا حد تهوع‌آوري از آن براي خود استفاده كند.

اولي‌ش٬ تابستان گذشته بود. زماني كه يكي از دوستان قديم و نديم و در واقع مي‌توانم بگويم نزديك‌ترين دوست سال‌هاي راهنمايي‌م را در فيس‌بوك پيدا كردم. دوستي كه بخشي از دوران زندگي‌مان را با هم گذرانده بوديم و خاطرات آن‌چناني با هم داشتيم. با شور زايد‌الوصفي برايش نوشتم:

كجايي پسر؟؟؟ مي‌دوني چقدر دلم برات تنگ شده؟؟ مي‌دوني چند ساله بي‌خبريم از هم؟؟ يك آماري از خودت بده ببينم كجايي و چه مي‌كني. يك برنامه‌اي هم استاد كن ببينيم هم. چقدر خوشحالم پيدات كردم. ماچ!

فرداي آن روز جواب دوست قديم و نديم دوران راهنمايي٬ به شرح زير واصل شد:

دوست گرامي جناب آقاي رضوانيان٬ سلام گرم بنده را پذيرا باشيد.

من هم از ديدار شما بسيار مشعوف شدم. بله٬ حق با شماست٬ زمان بسيار زود مي‌گذرد و خاطره‌ها بر جا مي‌مانند. اگر از احوالات اين حقير جويا باشيد٬ ازدواج كرده‌ام و در يكي از شركت‌هاي تابعه‌ي وزارت نيرو مشغول به كار هستم. ممنون از لطف جنابعالي. من هم اميدوارم فرصتي فراهم شود تا بتوانيم همديگر را ببينيم. ضمنا از مطالب آموزنده‌اي كه بر روي شبكه‌ي اجتماعي فيس‌بوك به اشتراك مي‌گذاريد٬ بسيار سپاسگزارم.

ارادتمند٬ فلاني

از خوانندگان محترم تقاضا دارم به دو نكته‌ي توامان توجه فرمايند. نكته‌ي اول قيافه‌ي من بعد از خواندن اين جواب٬ و نكته‌ي دوم به كار گيري صفت "آموزنده" براي مطالب فيس‌بوكي‌ام. راقم اين سطور مجددا از شما دعوت مي‌كند قيافه‌ي بنده را در ذهن تصوير كنيد.
شكست عاطفي دوم هم همين چند روز پيش اتفاق افتاد. يك آقاي گرجي‌ای بود كه 10-12 سال پيش در كلاس آواز با هم آشنا شده بوديم. حدودا 40 ساله٬ كارمند بانك كشاورزي٬ بسيار موقر و محترم. با آن‌كه استعداد و صداي خاصي نداشت و در آن سن و سال اميدي هم به آينده‌ي خوانندگي‌ش نمي‌رفت٬ پشتكار و پيگيري بالايي در آوازخواني داشت. معمولا بعد از كلاس‌ها تا سيدخندان را با هم قدم مي‌زديم و از اين‌جا و آن‌جا صحبت مي‌كرديم. آدم بسيار پخته و اهل مطالعه‌اي بود و نه فقط در شعر و فرهنگ و ادب دستي داشت٬ كه تحليل‌هاي سياسي و جامعه‌شناسانه‌اش هم قابل تأمل بود. خلاصه اين‌كه فرصت هم‌صحبتي‌اش در آن زمان براي من غنيمتي بود. دو بچه‌ي كوچك داشت٬ يكي دختر يكي پسر. خانوادگي براي مهاجرت به كانادا اقدام كرده و منتظر جواب پذيرششان بودند. بعدها البته من ناگزير شدم روز و ساعت كلاس آوازم را تغيير دهم و لاجرم لذت مصاحبت ايشان را از دست دادم. بعدترها هم از استادم شنيدم كه كار مهاجرت خانوادگي‌شان درست شده و با هم از ايران رفته‌اند. حرف چه سالي را مي‌گويم؟ حدود 79-80.

چند روز پيش به طور كاملا اتفاقي آقاي گرجي را در فيس‌بوك پيدا كردم. اول چهره‌اش برايم آشنا زد و توجهم را جلب كرد و بعد كه نامش را ديدم٬ شناختمش. برايش پيام دادم كه:

آقاي گرجي عزيز٬ كاش مي‌دانستيد چقدر دلم مي‌خواست الان پاييز 80 بود تا با هم از كلاس آواز استاد فلاح بيرون بياييم و همان‌طور كه تا سيدخندان قدم مي‌زنيم٬ درددلي كنيم. اميدوارم هر جا هستيد٬ شاد و دلخوش و تندرست باشيد.

نيم ساعت بعد٬ آقاي گرجي جوابي به شرح زير به راقم اين سطور ارسال كرد:

چطوري جيگر؟ كلاس آواز مي‌ري هنوز؟

خوانندگان محترم٬ لطفا منتظر چيز ديگري نباشيد. منظور اين كه چيزي از قلم نيفتاده است. جواب آقاي گرجي تمام و كمال همان است كه نوشته‌ام: "چطوري جيگر؟ كلاس آواز مي‌ري هنوز؟" از شما خواننده‌ي گرامي تقاضا دارم بار ديگر قيافه‌ي راقم اين سطور را پس از خواندن جواب آقاي گرجي به ياد بياوريد و ضمنا به لفظ جيگر كه توسط ايشان به كار گرفته شده است٬ توجه ويژه مبذول فرماييد. جهت مزيد اطلاع شما خواننده‌ي گرامي و ثبت در تاريخ٬ تذكار اين نكته را ضروري مي‌دانم كه ارتباط راقم اين سطور با جناب گرجي تنها در حد شركت در كلاس آواز و گاهي قدم زدن‌هاي دوستانه در حد فاصل آپادانا تا سيدخندان بوده است و هر گونه ارتباط ديگري كه راقم اين سطور را در نظر آقاي گرجي تبديل به جيگر كرده باشد٬ به شدت تكذيب مي‌شود.

لطفا به راقم اين سطور حق دهيد از اين دو خاطره به عنوان شكست‌هاي عاطفي خود در سي سال گذشته ياد كند. همچنين حتما اين نكته را هم درك مي‌كنيد كه پس از اين دو جريان وي به دلايل رواني ناشناخته‌اي علاقمند شده باشد خودش را همه جا با نام "راقم اين سطور" معرفي كند.

راقم اين سطور٬ ضمن تشكر از همدردي و حوصله‌ي شما خواننده‌ي گرامي٬ خواهشمند است شما نيز شكست‌هاي عاطفي فيس‌بوكي خود را از طريق نشاني زير با ديگر خوانندگان به اشتراك بگذاريد:

raaghem.e.in.sotoor@gmail.com