- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: ژوئیهٔ 2010

پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

اين فسقلي‌هاي دو بعدي

از رختخواب به پلي‌ استيشن٬ خوردن نوشمك به جاي صبحانه٬ از پلي‌استيشن به وقت‌گذراني پاي كامپبوتر٬ از كامپيوتر به فارسي‌وان٬ ناهار سوسيس با سس كچاب فراوان٬ از ناهار به PSP2٬ از PSP2 به علافي٬ از علافي به PMC... اين برنامه‌ي تابستاني نسل جديد است. نسلي كه تحرك را به شكل باورنكردني‌اي از برنامه‌هاي خود بيرون رانده است و ترجيح مي‌دهد به جاي آن‌كه خودش اين طرف و آن طرف بدود٬ يا در كوچه به دنبال توپ باشد٬ همه‌ي اين‌ها را در صفحه‌ي تلويزيون يا كامپيوتر٬ با Joystick دنبال كند. آدمك داخل تلويزيون هم بهتر مي‌دود و مهارت بيشتري از خودش نشان مي‌دهد و هم اين‌كه با دويدنش عرق نمي‌كند و نبايد بعدش برود دوش بگيرد –كه خود مستلزم تحرك علي‌حده‌اي است.

گاهي وقت‌ها كه بر‌مي‌گردم و نگاهي به كودكي‌هايم مي‌اندازم٬ اين كه چگونه تابستان‌ها صبح تا شب در كوچه و خيابان ولو بوده‌ايم و همين ولو بودن ما را به تحرك وا مي‌داشته است٬ اين كه راه مدرسه تا خانه را پياده مي‌رفتيم و مي‌آمديم٬ اين كه براي ساده ترين كارها نظير بالا رفتن از پله‌ها و باز كردن در پاركينگ كالري مي‌سوزانديم و اين طور نبود كه آسانسور و درب ريموت‌دار و هزار جور كوفت و زهرمار ديگر ما را از اين تحرك‌هاي خرده‌ريز باز داشته باشد٬ به حيرت مي‌افتم. حيرت كه نه٬ ترس برم مي‌دارد. ترس از اين‌كه اين نسل بعدي ديگر چه معجوني از آب درخواهد آمد.

اين فسقلي‌هاي امروزي آن‌قدر همه چيز در اختيارشان است و آن‌قدر دور و برشان را با اسباب‌بازي و سرگرمي‌هاي مختلف پر كرده‌اند كه –مانند زبل‌خان- تنها كافي‌ست دستشان را دراز كنند تا هر آن‌چه را مي‌خواهند شكار كنند و گاهي با خودم فكر مي‌كنم كه حتي لازم نيست دستشان را هم دراز كنند كه خداي ناكرده تحركي كرده باشند٬ كالري‌اي سوزانده باشند.

ما كه در كودكي فقط يك فقره فعاليت هفتگي‌مان اين بوده است كه هر جمعه صبح بار و بنديل ببنديم و هلك‌هلك راه بيفتيم برويم بابلسر كنار رودخانه يا آن طرف‌تر جنگل نور و صبح تا غروب بدويم و بخنديم و خوش بگذرانيم و كوكو قاشقي سالم مامان‌پز را لاي نان بربري بپيچيم و بخوريم٬ آخر و عاقبتمان اين شده است كه حالا به زور خودمان را تكان مي‌دهيم تا از پاي كامپيوتر بلند شويم و يك چايي براي خودمان بريزيم. نسل بعدي –اين نسل نوشمك‌خور- چه خواهد شد؟ نسلي كه حتي جوجه كباب را هم به زور سس كچاب فراوان فرو مي‌دهد و به جاي آن جمعه‌هاي بابلسر و جنگل نور٬ صبح تا شب پاي تلويزيون آن آدمك بي‌خاصيت پلي‌استيشن را كيش مي‌كند كه برود و اين و آن را بكشد. همه‌ي آن كاري را كه خودش بايد بكند و نمي‌كند٬ در صفحه‌ي دوبعدي تلويزيون دنبال مي‌كند. حالا گير ندهيد كه نسل جديد تلويزيون‌هاي سه‌بعدي هم راهي بازار شده است. فرقي ندارد. اين انچوچك پاي تلويزيون نشسته است و تكاني به خود نمي‌دهد؛ دو بعدي يا سه‌بعدي‌اش چه توفيري مي‌كند.

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

بوي موهات

در راه تهران به بابل٬ ضبط ماشين براي خودش روشن بود و دل‌اي‌دل مي‌كرد. من رانندگي مي‌كردم. مامان عقب نشسته بود و چرت مي‌زد و بابا در صندلي جلو سرش در روزنامه‌اي كتابي چيزي بود.

سي‌دي‌اي كه در ضبط گذاشته بودم٬ مجموعه‌ي انتخابي‌اي بود كه دوستي‌ به‌ام هديه كرده بود. به انتخاب خودش از همه چيز و همه كس در آن چيزي چپانده بود. از همايون شجريان تا مارتيك. از رشيد بهبودف تا تكنوازي تار پسر مجيد درخشاني.

يكي از آهنگ‌ها كه شروع شد٬ در همان چند ثانيه‌ي اول آهنگ٬ مادرم چرتش را فراموش كرد و پرسيد اين آهنگ "بوي موهات" ستار نيست؟ از اين حضور و آمادگي ذهنش تعجب كردم. آس رو كرده بود. پيش از آن كه تعجبم را نشان دهم٬ پدرم درآمد و جوابش را داد كه آره٬ خودش است. ادامه هم داد كه اين ترانه نزديك به 40 سال از عمرش مي‌گذرد. بعد٬ هردويشان -مادرم خوابش را٬ و پدرم كتاب و روزنامه‌اش را- بي‌خيال شدند و حواسشان شش دانگ رفت توي نخ آهنگ.

من هم آهنگ را دوست داشتم. هميشه دوستش داشته‌ام. اما اين‌بار به آن گوش نمي‌دادم. باز فكرم رفته بود سراغ راز ماندگاري آهنگ. همان بحث‌هايي كه پيش از اين هم بارها اين‌جا كرده‌ام كه چگونه مي‌شود تصنيفي٬ ترانه‌اي٬ آهنگي اكسير ماندگاري را مي‌نوشد و ديگري نه. چه چيزي فراتر از صداي خواننده٬ شعر٬ آهنگ يا تنظيم در ترانه‌اي وجود دارد كه يكي مانند پدر من كه هيچ زمان –نه در جواني‌اش و نه بعدها- موسيقي پاپ در علايق اول موسيقايي‌اش نبود٬ حتي تاريخ و عمر اين ترانه را به ياد مي‌آورد؟ چه اتفاقي مي‌افتد كه مادرم -كه حتي حرفي را كه نيم ساعت پيش از فلان كس شنيده است فراموش مي‌كند و حافظه‌اش ياري نمي‌دهد كه درست براي كس ديگري بازگويش كند- در خواب و بيداري چند ثانيه‌ي ابتدايي ترانه‌اي را مي‌شنود٬ چشم باز مي‌كند و انگار كه همين 5 دقيقه‌ي پيش اين آهنگ را شنيده است٬ مي‌پرسد اين فلان آهنگ نيست؟

حرف تكراري زدم٬ مي‌دانم. اما مهم است برايم بدانم -به فرمايش حافظ- چیست این سقف بلند سادهی بسیار نقش. يا به قول داريوش٬ چيست اين افسانه‌ي هستي٬ خدايا چيست؟ خوب شد يادم آمد. اين آهنگ داريوش هم از آن آهنگ‌هاي ماندگار است!

چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۹

درسا

ميلاد يکي کودک شکفتن گلي را ماند

چيزي نادر به زندگي آغاز مي‌کند

با شادي و اندکي درد

روزانه به گونه‌اي نمايان برمي‌بالد

بدان ماند که نادره‌ي نخستين است

و نادره‌ي آخرين...


مارگوت بيكل – ترجمه و خوانش شاملو

دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

سفرهاي زيارتي و پيش‌بيني بازي‌ها

اين داستان پيش‌بيني بازي‌هاي جام‌جهاني و ارسال آن به وسيله‌ي پيامك براي شركت در قرعه‌كشي حكايت عجيب و غريبي است كه سر و ته آن چندان مشخص نيست. گزارشگران و مجريان برنامه به شيوه‌ي اغراق‌گونه‌اي ملت را به شركت در اين مسابقه دعوت مي‌كنند و با شمارش معكوس دقايق باقي‌مانده براي ارسال پيامك نوعي بازي رواني به راه مي‌اندازند كه هدف آن جلب مشتري بيشتر است. از سوي ديگر٬ اولين منتفع اين معامله مخابرات است كه با ارسال هر پيامك 222 ريال خالص به دخلش وارد مي‌شود. اما از آن‌جايي كه نمي‌شود خود مخابرات به طور مستقيم جواب اين محبت علاقمندان را بدهد٬ ناگزير بانك ملي ضلع سوم اين مثلث را كامل مي‌كند و اهداي جوايز را بر عهده مي‌گيرد.

در بازي‌هاي مختلف٬ بسته به اهميت و حساسيت بازي و ميزان تبليغ مجريان و گزارشگران٬ ميزان شركت‌كنندگان هم بالا و پايين مي‌رود. مثلا در همين بازي اخير اروگوئه-غنا بالغ بر يك ميليون و هفتصد هزار نفر در مسابقه شركت كردند. با خودم فكر كردم كه با احتساب هر پيامك 22 تومان چيزي نزديك به 40 ميليون تومان به كيسه‌ي پرپول مخابرات وارد شده است. از آن سو بانك ملي به 10 نفر از برندگان هريك مبلغ 300 هزار تومان كمك هزينه‌ي سفر زيارتي پرداخت مي‌كند كه مجموع هزينه‌اش مي‌شود 3 ميليون تومان. اگر اين را از آن درآمد اوليه‌ي 40 ميليون تومان كم كنيم٬ در يك بازي اروگوئه-غنا 37 ميليون تومان خالص از جيب خلق‌الله به جيب مثلث صدا و سيما – مخابرات – بانك ملي واريز شده است. اين مبلغ را با كمي بالا و پايين ضرب كنيد در تعداد بازي‌ها تا نتيجه‌ي ميلياردي آخر كار دستتان بيايد.

اين كه آيا شراكت در اين مال بالسويه خواهد بود يا توافق ديگري شده است٬ چندان مهم نيست. اما به نظرم بايد اين گونه باشد كه صدا و سيما همين كه توانسته است براي برنامه‌ي خود طرفداران بيشتري دست و پا كند و آدم‌هاي بيشتري را پاي تلويزيون بنشاند٬ برايش كافي است و كنار مي‌كشد. بانك ملي هم با هزينه‌ي ناقابل 3 ميليون تومان در طول 2 ساعت بازي چندين و چند بار نام خود را به گوش و چشم مخاطبان رسانده و به گمانم در مقايسه با قيمت‌هاي سرسام‌آور تبليغات در صدا و سيما٬ معامله‌ي بسيار مقرون به صرفه‌اي كرده است. مي‌ماند مخابرات كه واسطه‌ي اين امر خير بوده است و اين هديه‌ي ناقابل تماشاگران از شير مادر هم برش حلال‌تر است.

مي‌گوييد نه؟ مي‌گوييد اين‌ها كه گفتم٬ همه توهم‌هاي ذهن دايي‌جان ناپلئوني يك آدم عاطل و باطل است كه به زمين و زمان شك دارد؟ جواب اين است كه اگر تنها تفرج خاطر علاقمندان فوتبال در نظر بود و انتفاع مالي در اين مراوده جايي نداشت يا دست كم در الويت‌هاي بعدي قرار داشت٬ چرا در كنار پيامك٬ ايميلي هم از برنامه در اختيار نگذاشتند تا آن‌ها كه نمي‌خواهند پول يامفتي به جيب مخابرات بريزند٬ راه ديگري هم پيش رو داشته باشند؟

بچه‌ي خواهرم٬ پسربچه‌ي 8-9 ساله‌اي است كه از روز شروع جام جهاني كار و زندگي‌اش را رها كرده و نشسته است به همين پيامك‌بازي‌ها. شيوه‌اش هم اين است كه هميشه در هر بازي به من زنگ مي‌زند و مي‌پرسد كه كدام تيم برنده خواهد بود و بعد هم پيش‌بيني مرا به نام خودش براي مسابقه مي‌فرستد. گاهي فكر مي‌كنم كه از نظر مخابرات او نمونه‌ي كامل يك مشترك ايده‌آل است كه در هر بازي٬ در كنار پيامكي كه مي‌فرستد٬ تماس تلفني‌اي را هم دو دستي تقديم مخابرات مي‌كند. چند روز پيش از من پرسيد سفر زيارتي چيست. برايش توضيح دادم كه منظور سفرهايي نظير حج و سوريه و كربلا و مشهد است. به فكر فرو رفت كه حالا اگر كسي بخواهد برود تركيه تكليف چيست؟ گفتم مي‌تواند با هزينه‌ي خودش برود. با اين پول تنها بايد به سفر زيارتي رفت. تكليف همين است.

باز هم فكر كرد و موبايلش را برداشت كه پيامكش را بزند. به گمانم عزمش را جزم كرده است كه به سفر زيارتي برود.