- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: كدام دم

جمعه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۱

كدام دم


نه خود لحظه‌ي از دست دادن عزيزي كسي. نه به خاك‌سپاري‌اش و ديدار آن صحنه‌هاي گيج و ويجي كه آدم با خودش مي‌گويد كاش مرده بودم و اين‌ها را نمي‌ديدم. نه گريه و شيون و زاري كه همه جا را گرفته است. نه خرما و حلوا و صداي قاري كه قرآن مي‌خواند و بوي گلاب و پيراهن مشكي و اين‌ها.
آن لحظه كه همه چيز تمام مي‌شود و مي‌رود هر كس دنبال سر و زندگي خودش. چقدر مگر همه مي‌توانند بمانند دور و بر داغديده تا داغش را سبك كنند. بايد زندگي را از سر گرفت. هر كسي كاري دارد و بايد برود. بعد از هفتم يا چهلم يا چه مي‌دانم هر چه. آن لحظه كه همه آخرين تسليت‌ها و سر سلامت بادها را مي‌گويند و مي‌روند و به سي خودشان و آدم مي‌ماند تنها٬ با غمي كه سبك نشده است. با داغي كه تازه‌تازه بر دل است. همه مي‌روند و يكهو دور و برش خالي مي‌شود. خالي خالي. تنهاي تنها و تازه مي‌فهمد واي٬ چه آمد بر سرم.
آن لحظه.

۳ نظر: