- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: بيماري وصل‌بيني

پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۰

بيماري وصل‌بيني

من اسمش را گذاشته‌ام بيماري وصل‌بيني.
وصل‌بيني نوعي بيماري‌ست كه در ميان ايراني‌هاي خارج از كشور –به خصوص آن‌هايي كه ايران را با بغض و كينه يا از سر ناچاري ترك كرده‌اند- به وفور يافت مي‌شود. مهم‌ترين علامت بيماري هم اين است كه فرد بيمار به مجرد اين‌كه كمترين كلامي در دفاع يا حمايت از هر يك از سياست‌هاي فعلي ايران به گوشش مي‌رسد٬ برآشفته شده و بي كمترين بحث و استدلالي٬ گوينده را به "وصل بودن به حاكميت و نظام"٬ "مزدور بودن" و چيزهايي از اين دست متهم مي‌كند. خوب كه فكرش را بكنيم٬ مي‌بينيم اين‌ بيماري نسخه‌ي خارجي شده همان بيماري‌اي‌ست كه برخي در داخل ايران دچارش شده‌اند و به دليل منافع شخصي يا تعصب‌هاي جهالت‌بار٬ چشم و گوش خود را به روي تمام واقعيت‌ها بسته‌اند و هر آن‌چه را كه در ايران رخ مي‌دهد٬ بي كمترين تحليلي مي‌پذيرند و ازش دفاع مي‌كنند. جان‌مايه‌ي هر دوي اين بيماري‌ها يكي است: تعصب.
حالا چرا اين را گفتم؟ چند وقت پيش من يادداشتي در روزنامه‌ي اعتماد نوشتم درباره‌ي اتهام اخير آمريكا به ايران در خصوص ترور سفير عربستان. در آن يادداشت به اين نكته اشاره كردم كه حواشي و ظواهر اين اتهام آن‌قدر ناشيانه و احمقانه و غيرواقعي است كه كمتر عقل سليمي باورش مي‌كند و بعد به چند نكته‌اي اشاره كردم كه به نظرم ايران بايد در مواجهه با اين اتهام مورد توجه قرار دهد. از همان روز انتشار اين يادداشت٬ انواع تهمت‌ها و حمله‌هاي مستقيم و غيرمستقيم به من شروع شد كه نقطه‌ي اشتراك همه‌شان اتهام وصل بودن به حاكميت و مزدور بودن و حقوق‌بگير بودن و امثال اين‌ها بود. عجيب اين‌كه برخي از اين افراد عصباني مرا و نوشته‌هايم را خوب مي‌شناختند و مي‌دانستند كه تا چه اندازه با رويه‌هاي فعلي و موجود در ايران مخالف هستم و آرزوي روزي را دارم كه وضعيت فعلي كشورمان بهبود يابد. برخي حتي از دوستان نزديكي بودند كه با هم بارها پاي ميز چاي و قليان نشسته و گپ زده بوديم. اما هيچ‌كدام از اين آشنايي‌ها و سوابق سبب نشد كه وقتي يك كلام مخالف ميلشان از دهانم شنيدند٬ عنان از كفشان خارج نشود و تعصب جلوي چشمشان را نگيرد. طرفه آن‌كه در ميان اين‌همه اتهام و بد و بيراه٬ حتي يك مورد نقد و انتقاد و تحليل بر روي يادداشتم نديدم كه بتوانم با گوينده‌اش به بحث بنشينم.
حالا مشابه اين داستان براي يكي ديگر از دوستانم پيش آمده است. رضا نصري٬ دوست و همكلاسي‌ام در دانشگاه ژنو٬ چند روز پيش يادداشتي نوشت درباره‌ي اين ادعاي اخير آقاي رضا پهلوي در خصوص طرح شكايت از رهبر ايران در دادگاه بين‌المللي كيفري. در اين يادداشت رضا به خوبي توضيح داد كه طرح اين ادعا تا چه اندازه خام‌دستانه بوده و اصولا در نگاه كسي كه كمترين آشنايي با اصول حقوق بين‌الملل داشته باشد٬ به شوخي خنده‌داري مي‌ماند. رضا در تحليلي مستدل ابعاد حقوقي اين ادعا را مورد بررسي قرار داد و بي‌پايه بودن آن را به تصوير كشيد.
حالا از روز انتشار اين يادداشت تا كنون٬ ناسزا و هجمه است كه از زمين و زمان دارد برايش مي‌بارد. شدت فشارها تا حدي بوده است در همين چند روز ناچار به انتشار دو يادداشت متعاقب آن شد تا بتواند موضوع را بازتر كرده و توضيحات خود را ساده‌تر بيان كند تا شايد بتواند از شدت اتهام‌زني‌ها و بدگويي‌ها بكاهد. بنده‌ي خدا گمان مي‌كرد اشكال كار در اين بوده كه كه توضيح كافي نداده است. نمي‌دانست مشكل جاي ديگر است. مشكل آدم‌هايي هستند كه حتي يادداشت را كامل نخواندند٬ اما همين كه ماحصل كلام را بر خلاف ذايقه و طبع خود يافتند٬ به خود اجازه دادند سيل اتهام و بد و بيراه را روانه‌ي نويسنده يا گوينده‌اش كنند.
اين هم لينك يادداشت‌هايش:
يادداشت اول: http://www.rahesabz.net/story/46495
يادداشت دوم: http://www.rahesabz.net/story/46567
يادداشت سوم: http://iranissues.wordpress.com/2011/12/21/meandcarlos
براي من كه رضا را از نزديك مي‌شناسم و بارها نگاه سبز و نگران -و بسيار منطقي و واقع‌بينانه‌اش- را به ايران و آينده‌ي اين آب و خاك ديده‌ام و مي‌دانم براي همين سبز بودنش چه هزينه‌هايي را پرداخته است٬ بسيار سخت و ناگوار است كه حالا ببينم تنها براي بيان يك كلام مخالف -و البته مستدل و حقوقي- تا اين حد مورد هجمه و بي‌انصافي قرار گرفته است.
اشتباه نكنيم. تعصب و جهالت شاخ و دم ندارد. اين‌كه خارج از ايران زندگي مي‌كنيم و در فلان دانشگاه معتبر دنيا درس مي‌خوانيم٬ به خودي خود شأني به ما اضافه نمي‌كند. مادامي كه تحمل شنيدن كمترين كلام مخالفي را نداريم و جواب منطق و استدلال را با اتهام‌زني و فحش و بد و بيراه مي‌دهيم و به سادگي و بدون كمترين ملاحظه‌اي بدترين انگ‌ها را به گوينده‌اش مي‌چسبانيم٬ فرقي با آن شعبان بي‌مخ‌هايي كه در خيابان‌هاي تهران باطوم به دست مي‌گيرند و همه جا را به كثافت مي‌كشند نداريم.
فرقمان شايد اين باشد كه نسخه‌ي خارجي شده‌ي همان‌ها هستيم. خوش آب و رنگ‌تر و البته با كلاس‌تر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر