- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: ملودي

یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹

ملودي

ملودي نام دختر فرانسوي‌اي است كه در يكي از واحدهاي طبقه‌ي زيرين زندگي مي‌كند. از مادري ايراني و پدري فرانسوي. سال‌ها در شيكاگو درس خوانده و هم از اين رو انگليسي را مانند زبان مادري‌اش (فرانسوي) روان حرف مي‌زند. سه چهار سال پيش، براي اولين و آخرين بار ده دوازده روزي همراه مادرش به ايران رفت و به همين مناسبت هر بار كه مرا مي‌بيند معدود كلماتي را كه در فارسي مي‌داند، به كار مي‌گيرد كه: "سلام. چطوري؟ خوبي؟ خوبم..."

همه‌ي وجودش لبالب از انرژي است. لحظه‌اي نمي‌‌يابيش كه پنج دقيقه‌ي پياپي بيكار باشد. هميشه همين الان از جايي رسيده است و همين الان هم بايد برود جايي. تعارف هم مي‌زند كه: "بيا برويم!"

- Hey Melodie! How are you doing?

- I`m doing great! Just arrived to Geneva. I went to Lausanne this morning to visit a friend. Wow, the weather was great… we had lots of fun there!

- Cool! Where are you going now?

- I`m going to pool for swimming. Then I have a plan with Marie to have dinner together. بيا بريم!


با همين انرژي تمام‌نشدني و خل‌بازي‌هايش بوده است كه تصميم گرفت فارسي ياد بگيرد. منطقش هم اين بود كه حالا كه چند كلمه‌اي در فارسي مي‌داند (كه بي اغراق تعدادش از 20 كلمه فراتر نمي‌رود)، چرا از اين مزيت استفاده نكند و باقي زبان را هم ياد نگيرد:

- I’m already done with the first half in Farsi! Why shouldn`t I do the next half?

- Melodi! You are not done with the half! You are not even done with the first tenth of that! You are barely done with any tiny part in Farsi!

- Who cares? Let`s give it a try!

به اين ترتيب قرار شد هفته‌اي دو ساعت با هم بنشينيم و تبادل زباني كنيم. او اشكالات فرانسه‌ي مرا برطرف كند و من هم بهش فارسي ياد بدهم. اما چه درسي؟ چه كتابي؟ به تعبير قديمي‌ها، انگار نشيمنش ميخ دارد. روي صندلي بند نمي‌شود. به مجرد اين‌كه يك كلام ياد مي‌گيرد، از جا مي‌پرد.

- Where are you going?

-خيلي باحالي. I`ll just come!

در جريان همين كلاس‌ها بود كه توجه‌ام به نكات ظريفي جلب شد كه تنها در يادگيري يك زبان جديد مي‌تواند به چشم بيايد. اين كه چقدر ظرايف عجيبي در زبان وجود دارد كه شايد هيچ گاه شخصي در زبان مادري خود با آن‌ها به عنوان يك مشكل مواجه نشود و يا آن‌چنان برايش بديهي باشد كه حتي به آن‌ها فكر هم نكند. اما براي كسي كه در حال يادگيري آن زبان است، مشكلي لاينحل به شمار آيد. به عنوان شاهد، نمونه‌اي را از هر دو سوي داستان به كار مي‌گيرم:

"un peu" در فرانسه به معناي "مقدار كم و ناچيز" است. از سوي ديگر "on peut " كه به غم تفاوت‌هاي نوشتاري‌ش تلفظ نسبتن مشابهي با لغت اول دارد، به معناي "ما مي‌توانيم" است. به اين ترتيب، اگر از كسي بپرسيد آيا مي‌توانيم با هم حرف بزنيم و او يكي از اين‌ها را در جواب به كار ببرد، تشخيص اين‌كه كدام‌يك از اين‌ها را گفته است، كار راحتي نيست. آيا منظورش اين بود كه مي‌توانيم حرف بزنيم يا اين‌كه خيلي كم مي‌توانيم حرف بزنيم؟ ملودي مي‌گويد تميز آن‌ها بسيار ساده است و كافي است به تلفط آن‌ها دقت كنم. بار ديگر آن‌ها را بر زبان مي‌آورد و من باز هيچ تفاوتي ميان آن‌ها نمي‌بينم.

براي من تشخيص اين تفاوت همان‌قدر دشوار است كه براي ملودي تشخيص تفاوت دو كلمه‌ي "سوال" و "سال" در فارسي. با تعجب از من مي‌پرسد چطور شما اين‌ها را از هم تميز مي‌دهيد. مي‌گويم به همان راحتي كه تو "un peu" را از "on peut" تشخيص مي‌دهي. كمي نگاهم مي‌كند و انگار يكهو يادش مي‌آيد كه بيش از دو دقيقه است از جايش تكان نخورده است، از جا مي‌پرد.

- Where are you going?

- خيلي باحالي. I`ll come in a minute!


مي‌گويم: ملودي. سوالي نداري؟

مي‌ايستد. چشمانش را تيز مي‌كند. تمركز مي‌كند. آهسته و با دقت، ولي با اعتماد به نفس مي‌گويد: 22 سال دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر