بشنويد
اي دوستان اين داستان
خود حقيقت
نقد حال ماست آن
(مثنوي
معنوي – دفتر اول)
شما خوانندهي
عزيز گاهك، به پاس يك عمر همراهي صادقانه با اين وبلاگ، حتما بايد در جريان اين
واقعيت مهم قرار بگيريد كه 4 سال و اندي پيش، زماني كه نگارنده براي اولين بار
عازم سفر به بلاد فرنگ بود، پول و توشهي سفر خود را درجيب مخفياي در زيرشلواري
خود قرار داد. براي ثبت در تاريخ، نگارنده ممكن است حتي پا را از اين هم فراتر
بگذارد و شما را در جريان جزييات بيشتري از اين عمليات هوشمندانه قرار دهد. مثلا
اينكه پولها پيش از قرار گرفتن در جيب مخفي فوقالذكر، توسط 2 فقره كيسه فريزر
با برند معتبر پنگوئن به خوبي عايقبندي شدند تا در طي سفر چند ساعته و تعريق
احتمالي نگارنده تبديل به لاشههاي شل و ول و پارهپورهاي نشوند. نتيجه اينكه
اگر حافظهي تاريخي مسافران پرواز قطر ايرلاين به مقصد استكهلم در مورخ 29 مرداد
1387 خوب كار كند، جوانكي را به ياد ميآورند كه با هر تكان خوردن و قدم برداشتنش
صداي جغجغ كيسه فريزر از درون شلوار و مشخصا زيرشلوارياش به گوش ميرسيد.
ايدهي خلاقانهي
استتار پول در زيرشلواري توسط مادربزرگ نگارنده ارائه شد كه با استناد به تجربهي
سفر 60 سال پيش خود و همسر فقيدش به مصر و به كارگيري همين شيوه توسط آن مرحوم
معتقد بود كه اساسا در طي اين 60 سال تغيير چنداني در شيوههاي امنيتي انتقال پول
توسط مسافران به وجود نيامده است. البته حالا كه فكرش را ميكنم، ميبينم خودم هم
چون در آستانهي تجربهي جديد و بزرگي بودم، اندكي جوگير شده بودم و گمان ميكردم
طي اين مرحله را حتما بايد با مشورت كساني كه تجربيات مشابهي دارند به انجام برسانم.
و به واقع، براي انجام سفر به اروپا در
سال 2008 ميلادي، چه مشاور و اميني بهتر از مادربزرگي كه 60 سال پيش سفري به مصر
داشته است؟
زيرشلواري لنگهداري
با جنس ضخيم –براي استقامت بيشتر جهت حمل محتويات جيب و همچنين مقاومت در
برابر سوقصد متعرضان- تهيه و براي انجام عمليات اجرايي، مانند هر پروژهي مشابه
ديگري، به خياط خانوادگي، آقاي نصيري سپرده شد. مادربزرگ گرامي، شخصا نظارت بر
مراحل خريد زيرشلواري و عمليات اجرايي را بر عهده گرفت تا اثبات اين باشد كه دود از
كنده بلند ميشود. واقعيت اين است كه اگر هم ذرهاي ترديد بر سر جيب مخفي و به
كارگيري آن داشتم، تأييد راهكار فوقالذكر توسط نصيري –به عنوان كارشناس عمليات اجرايي- و
تأكيد نامبرده بر اين نكته كه جيب درون زيرشلواري تنها راهكار تضمين شده براي
انتقال ايمن وجه نقد در سفرهاي بين قارهاي است، هر شبهه و ترديدي را از ذهنم زدود
و خيالم را جمع كرد. نصيري تأييد كرد كه به طور مستمر اين راهكار را براي مشتريان
ديگري هم كه عازم سفرهاي دور و دراز هستند به كار گرفته است و البته تنها مثال حي
و حاضري كه در دست داشت، همان پدربزرگ مرحوم بنده و سفر شصت سال پيشش بود.
در مقايسه با جيب
پدربزرگ، تنها بهبودي كه در سيستم داده شد اين بود كه به جاي دوختن چهار طرف جيب
به زير شلواري –و در نتيجه يك بار مصرف شدن آن- جيب حقير، در قسمت فوقاني، مجهز به
زيپ قرص و قايمي بود كه آن را براي استفادههاي متعدد مناسب ميكرد. مادربزرگم،
بعد از مشاهدهي اين بهبود و كنترل كيفيت آن، مانند بيانگذار شركتي كه حالا پيشرفتهاي
نوينش را به دست فرزندان خود نظاره ميكند، لبخندي زد و توصيهي مشفقانهاي به
نگارنده كرد كه اين زيرشلواري را تنها براي سفرها استفاده كنم و مدام و بي دليل به
كارش نگيرم كه زود فرسوده شود. عين عبارتش اين بود كه همانطور كه كيف و ساك سفر
براي خودم دارم، اين را هم به عنوان شورت سفر بشناسم.
اينجانب، خيلي
دير –و در واقع پس از پرواز هواپيما- فهميدم كه زيپ فوقالذكر بيش از آنكه براي
محافظت از محتويات جيب و استفادهي چندباره از زيرشلواري تعبيه شده باشد، كاركرد
اصلياش زخم و زيلي كردن محدودهي پر و پاي نگارنده در طي سفر چند ساعته است.
باقي داستان
اهميت چنداني ندارد و به گمانم قابل حدس زدن هم باشد. در طول سفر، خانم نروژياي
كنارم نشسته بود كه با هر تكان خوردن نگارنده، زيرچشمي نگاه متعجبي به محدودهي
زير كمر نگارنده ميانداخت و لابد حدسهاي غريبي با خودش ميزد. گاهي هم كه زيپ
لاكردار در موقعيت نامناسبي قرار ميگرفت و نگارنده ناگزير ميشد با ور رفتنهايي
از روي شلوار و يا –در مواقع اضطراري- از درون مشكل را برطرف كند، تعجبي كه در
نگاهش بود فزوني ميگرفت. متاسفانه به دليل تألمات ناشي از زيپ، حس و حوصلهي
چنداني براي آشنايي و گپ و گفت و گو با وي نداشتم. ولي حالا كه سالها از آن زمان
گذشته است، حقيقتا اميدوارم در طي اقامتش در ايران و يا بعد از آن با ايرانيهاي
بيشتري در مراوده و آشنايي قرار گرفته باشد؛ وگرنه، اگر نگارنده تنها ايراني دم
دستش بوده باشد، هيچ بعيد نيست كل جماعت ايراني را به اين ويژگي بشناسد كه آنجاشان
را با كيسهفريزري چيزي ميبندند كه صداي جغجغش با هر تكان خوردني در ميآيد.
همچنان هر از گاهي سيخي چيزي انگار در جاييشان ميرود كه ناگزير ميشوند با تلاش
مذبوحانهاي از رو يا زير شلوار رفع تيزي كنند.
سرتان را درد
نياورم. غرض انتقال تجربيات سفر بود به آيندگان و كساني كه در شرف مسافرت هستند.
همچنان كه ميگويند زكات علم نشر آن است و مادربزرگ حقير، تصوير زيبايي را از عمل
به اين حديث به نمايش گذاشت. حالا من كه نوهي او هستم، چرا بخل بورزم و چنين
آموزهي گرانسنگي را فقط براي خودم نگاه دارم. تنها پيشنهادم البته اين است كه به
جان خودتان رحم كنيد و به جاي زيپ دگمه به كار بگيريد. زيپ پلاستيكي هم البته ميگويند
به بازار آمده است با نرمي و انعطاف خوبي كه ظاهرا به جاي درد قلقلك ميدهد.
نميدانم. ما نسل قديم هستيم كه با درد بزرگ شديم. جوانترها، اگر استفاده كردهاند،
بگويند كه قلقلكش چطور است. حال ميدهد يا نه.
:)) ghalametu aaaliyee
پاسخحذفيعني استاد سوژه ساختني تو :))
پاسخحذفو استاد روايت كردن البته
پاسخحذف:)))))))))))
پاسخحذفاقا بخدا منم عين اين مشكلو داشتم. با اين فرق كه من كيسه فريزي نذاشته بودم و همه پولا شده بودن خيس اب تا برسم. :)
پاسخحذفVaayyyyy cheghadr khandidam aaaali boood
پاسخحذفلايك فراوان :)
پاسخحذفلايك فراوان عرض شد. :)
پاسخحذفاي كلك... اين داستانا رو از كجات درمياري؟؟ ؛))
پاسخحذفچرا فكر ميكنيد بامزه هستيد؟؟؟؟؟
پاسخحذفحالا هکش نکنی یه وقت.
حذفالان که این رو خوندم خدا رو شکر می کنم که مادربزرگم سالیان دور با کیف پاسپورتی به بلاد فرنگ سفر کرده بود!
پاسخحذفراستی سال پیش بر حسب اتفاق از بابل با شما همسفر شده بودم. در مقصد اسمتون رو که گفتید تا دو روز به مغزم فشار آوردم که یادم بیاد این اسم رو کجا شنیدم.وقتی گوگل ریدر رو باز کردم تازه یادم اومد که آهان " این اونه " :)
همسفر بوديم با هم؟؟ كي؟ چه جالب! پس چرا يادم نميآد؟ :)
حذفبابل به تهران . الان که فکر کردم دیدم پارسال نبود ، بهار امسال بود.
حذفبله اون بار رو به خاطر مسافر هاش یادم مونده ، مخصوصا آقای راننده و حرف هاش !یادمه اینقدر با موبایل حرف زد که نذاشت بخوابین و ...
:))
حذفيادش بخير! خوشحالم كه اينجا ميبينمتون. :)
برادر سال 87 شمسي مي شود 2008 ميلادي. جها اطلاع البته.
پاسخحذفحق با شماست. تصحيحش كردم. مرسي از تذكر. :)
حذفواي مردم از خندههههههههههه
پاسخحذفشورت سفر خدا بود
پاسخحذفتا كي ميخوايد همينجور چرت و پرت بنويسيد؟
پاسخحذفkheiliiiiii khandidam!!!
پاسخحذفI have had a very similar experience as yours, but my flight to Canada was much longer plus the 10 hour- stop in London
پاسخحذفBy the way, we are Iranians!
یعنیا ترکیدم از خنده! خدا مادربزرگتو حفظ کنه
پاسخحذف