در رستوران نشسته
بودم به غذا خوردن. تلويزيون براي خودش روشن بود و راست و دروغ را به هم ميبافت.
ميز كناريام، دو پسر
و يك دختر خوب و خوش و خندان بودند و آنطرفتر هم يك خانواده نشسته بود: پدر و
مادر و دو بچهي قد و نيمقد. باقي ميزها هم كمابيش پر بود.
اخبار ساعت 9 كه شروع شد، اولين خبر اطلاعيهاي بود در مورد دستگيري عوامل ترورهاي هستهاي
اخير و بعدش هم اخبار مربوط به خودروهاي فرسوده و مشكلات مالي اروپا و اينكه چقدر
مردم آنجا بدبخت هستند و از اين حرفها. لابهلاي اين خبرها بود كه در يك خبر چند
ثانيهاي، مجري
اعلام كرد حسن كسايي نوازندهي ني درگذشت. من لقمه در دهان، سرم بياختيار چرخيد به سوي تلويزيون و خشكم زد. دختر و
پسرهاي ميز بغلي هم از جهيدن من توجهشان به تلويزيون جلب شد و يك لحظه ساكت شدند.
خبر اما زود تمام شد. مگر چند ثانيه زمان لازم است براي اعلام خبر درگذشت كسي. خبر
تمام شد. يكي از پسرها پرسيد: كي بود يارو؟ پسر ديگر جوابش را داد: نميدونم. فكر
كنم خوانندهاي كسي بود. ميز آنطرفتر كه اصلا صدايي انگار به گوشش نرسيده بود. گذرا
نگاهي به ميزهاي ديگر انداختم. يك نفر آن گوشهي سالن هم سرش به تلويزيون مانده بود.
اما نميشد فهميد به چه فكر ميكند. شايد داشت اخبار ديگر را دنبال ميداد. آخر خبر
فوت كسايي تمام شده بود و حالا داشت گزارشي دربارهي نميدانم چه كوفتي پخش ميكرد.
گفتم كه. مگر چند دقيق زمان نياز است براي خبر فوت كسي كه نوازندهي ني بود. حالا
هم كه ديگر اصلا نبود.
در سالهاي زندگيام
در خارج از ايران، بسيار پيش ميآمد كه وقتي با دوستانم از كشورهاي ديگر صحبتي ميكردم
و از آدمهاي بزرگ سرزمينشان سخن به ميان ميآوردم، با چنان فخري صحبت ميكردند و
آنقدر اطلاعات كافي از شخصيت مورد گفتوگو داشتند كه آدم گاهي تعجب ميكرد. همين
اواخر با يكي از دوستان روسم سر صحبت را دربارهي سولژنیتسین باز كرده بودم و از
همان چند دقيقه گفتوگو كلي اطلاعات تازه دستگيرم شد كه قبلا نميدانستم. آخر سر
هم كه ازش پرسيدم از كجا اينهمه اطلاعات را حاضر و آماده داشته است، خندهاش گرفت كه اگر من كه روس هستم اينها را ندانم، چه كسي بداند.
حالا نگوييد كه
جايگاه سولژنیتسین در ادبيات روسيه با كسايي در موسيقي ايران متفاوت بوده است و
اين حرفها. ميدانم. قصدم هم اصلا مقايسه نبوده است كه آنهايي كه دستي در موسيقي
ايراني دارند، ميدانند
كسايي كه بوده است و چه كرده است. اما به هر حال دل آدم ميگيرد از اينكه سهم
كسايي و درگذشتش از اخبار ساعت 9 كشور خبر 8-10 ثانيهاي بوده است كه آن را هم اگر
شرمشان نميآمد، پخش نميكردند.
تازه بگويم كه كسايي در زمرهي كمحاشيهترين و غيرسياسيترين هنرمندان بوده است.
وگرنه واي به حال آنها كه حساسيتي هم رويشان باشد.
پسر ميز بغلي
پرسيد: كي بود يارو؟ راست ميگفت. كي، كجا، چه وقت
مفاخر اين خاك به اين نسل جديد معرفي شدند كه حالا انتظار داشته باشيم بدانند چه
كسي بوده است اين يارو.
ياروي بزرگي كه
به قول فريدون توللي:
در نغمه اگر جلوه
کند راز خدايی
هم ساز عبادی خوش و هم نای کسايي
هم ساز عبادی خوش و هم نای کسايي
نمیشناختمشون . . . ولی دلم گرفت...آدمای بزرگی که یادی ازشون نمیشه و بزرگیشون به دست فراموشی سپرده میشه...بی سزرمین تر از باد . . .
پاسخحذف