حالا من بيايم اين وسط چه بگويم؟ بگويم حيف شد سحابي فوت شد؟ كه كاش نميشد. بگويم آدم خوبي بود و چرا اينقدر زود رفت و از اين حرفها؟
ديدهايد بعضي وقتها كلمهها بارشان را از دست ميدهند و نميتوانند آن چيزي را كه آدم در ذهنش دارد به درستي بيان كنند؟ سربهسر آدم ميگذارند انگار. كلمهاي كه صد بار٬ هزار بار پيشتر به كارش گرفتهاي و اينجا و آنجا رامت بوده است و چنانكه ميخواستي بر گردهاش سوار ميشدي و سواري ميگرفتي٬ حالا چموش شده است و جفتك مياندازد٬ يا خودش را زده به موشمردگي و راه نميرود. كلمات هم گاهي اينطور ميشوند. رام نيستند. كام نميدهند. كار آدم را راه نمياندازند.
هزار بار پيش از اين براي بيان حسرتم از چيزي نوشتم "حيف" و انگار هماني را كه ميخواستم ميگفت. اما حالا وقتي مينويسمش٬ حقير ميآيد در نظرم. كم است انگار.
خواستم بگويم حيف كه زود از ميانمان رفت. اما حرف مفت بود اگر ميگفتم. پيرمرد 81 سالي داشت و با در نظر گرفتن ميانگين سني در ايران٬ كمي هم بيش از حد مانده بود اينجا. خواستم بگويم حيف از سالهاي زيادي از عمرش را كه در زندان گذراند. بعد پرسيدم مگر همين يك نفر بوده است كه حيف شده باشد؟ هر كسي٬ در هر گوشهاي از دنيا كه براي انديشههايش در بند شده باشد٬ حيف شده است. سحابي هم يكي از آنها. خواستم بگويم آدم خوبي بود و حيف از آدمهاي خوب كه بروند. ديدم اين را بايد دوستان و نزديكانش بگويند٬ نه من كه در زندگيم او را از نزديك نديدم. خواستم بگويم حيف كه از انديشههايش٬ از تواناييهايش درست استفاده نشد. خندهام گرفت كه اگر حيف اين باشد٬ بايد چراغ به دست بگيريم و تكتك دنبال آنها كه حيف نشدهاند بگرديم. ما ساكنان ولايت حيفشدگانيم اصلاً.
دارم ميپيچانم حرفم را٬ كه نبايد بپيچانم. وقت اين بازيها نيست. ساده است حرفم. حيف از سلامت و شرافت كه كيمياي كمياب زمانهي ماست. حيف از ايمان و اعتقاد و اعتدال. حيف از جمع ميان اينها كه در زمانهي گندي كه درش گير كردهايم٬ كاري از پيش نميبرد.
حيف؛ نه فقط از سحابياي كه ديروز رفت. از نسل و تيرهاي كه دارد ور ميافتد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر