- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: از شدتِ نداري

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

از شدتِ نداري

از جمله چيزهايي كه انگار قرار نيست تا قيام قيامت فرهنگ درستش ميان ما جا بيفتد٬ يكي هم نحوه‌ي استفاده از كارت بانكي براي خريد در فروشگاه‌ها است. فروشنده دستگاه كارت‌خوان را چپانده است گوشه‌ي مغازه٬ كنار دخلش. كارت را از دست آدم مي‌گيرد و مي‌برد مي‌كشدش و از همان‌جا هم صدايش را ول مي‌دهد كه رمزتان چند است؟

اين ديگر چه حكايتي است؟ اگر اسمش با خودش است كه رمز است٬ پس كسي غير از صاحب كارت نبايد از آن باخبر شود. نه اين‌كه هم فروشنده٬ هم باقي مشتريان حاضر در محل جملگي از آن سردربياورند.

يكي دو ماه پيش كه ايران بودم٬ گذرم به يكي از اين فروشگاه‌ها افتاد. پول نقد كافي همراهم نبود و خواستم با كارت پرداخت كنم كه همين اتفاق افتاد. فروشنده كارت را كه از من مي‌گرفت٬ پرسيد رمزتان چند است؟ گفتم خودم واردش مي‌كنم. ترش كرد كه كارتخوان آن پشت است و سيمش هم تا اين‌جا نمي‌رسد. گفتم مشكلي نيست٬ من مي‌آيم آن پشت خدمتِ شما. چپ‌چپ نگاه كرد كه آقا٬ حالا ما با رمز شما مي‌خواهيم چه‌كار كنيم مگر؟

جوابش سه چيز مي‌توانست باشد: اول اين‌كه من چه مي‌دانم چه كارهايي ممكن است با رمز من بكني. من از كي و كجا مي‌شناسمت؟ اصلن چرا بايد بشناسمت و گيرم هم آشنايي‌اي داشته باشيم٬ چرا بايد اعتماد بي‌جا بكنم؟ آن‌هم در مملكتي كه اگر كسي سر كسي كلاه بگذارد٬ پيگيري و بازستاني حق كار حضرت فيل است و چه بسا آخرش هم خود زيان‌ديده محكوم شود.

دوم اين‌كه٬ اصلن گيريم هيچ كدام از اين فكر و خيال‌هاي باطلي كه گفتم درست نباشد. تو هم آدم خوبي باشي و مملكت گل و بلبلي هم داشته باشيم كه كسي جرئت كلاه‌برداشتن و كلاه‌گذاشتن را به خودش ندهد و اگر هم چنين غلطي بكند٬ احقاق حق به طرفة‌العيني صورت بگيرد و مجرم در چشم به هم زدني به سزاي كارش برسد. اما مگر نه اين‌كه اين حق من است كه رمز حساب بانكي‌م را فقط خودم بدانم؟ مگر در كشور ديگري كه حساب و كتاب دارد و قانون و محكمه چهارچشمي ايستاده است تا از مال و حقوق مردم دفاع كند٬ ملت اطلاعات شخصي‌شان را در اختيار هم قرار مي‌دهند؟

راه سومي هم بود. اين‌كه كرمم بگيرد و در جوابش بگويم بسيار خب٬ اما شما هم رمز كارت بانكي خودتان را به من بدهيد تا بي‌حساب شويم. چرا اين‌طور نگاه مي‌كنيد؟ به قول خودتان مگر من با رمز شما مي‌خواهم چه‌كار كنم؟

البته من كه اين‌ها را نگفتم. فقط مؤدبانه تكرار كردم كه راحت‌ترم خودم رمزم را وارد كنم و زير نگاه سنگين باقي مشتريان و بي‌توجه به پيف‌وپوف‌هاي مغازه‌دار رفتم پشت دخل و رمزم را وارد كردم. تكه‌اي هم انداخت فروشنده كه "خوب شد به جاي 120 هزار تومان٬ 120 ميليون خريد نكردي" كه نشنيده گرفتم.


پ.ن. جايي در گودر خوانده بودم "جهان سوم جايي است كه موقع پول گرفتن از خودپرداز٬ گرميِ نفس نفر بعدي را پسِ‌گردنتان احساس مي‌كنيد." اشاره‌اش هم احتمالن به رويه‌ي معمول در كشورهاي ديگر بود كه زماني كه كسي مشغول كار با دستگاه خودپرداز است٬ نفر بعدي دست‌كم دو-سه متري آن‌طرف‌تر مي‌ايستد. نكته‌اي كه در ايران كسي بهش اهميت نمي‌دهد.

۵ نظر:

  1. انما المسلمون اخوه!!! مگه آدم از برادرش باید چیزی رو قایم کنه؟!

    پاسخحذف
  2. آفرين
    خيلي عالي بود!
    من هم به اين موضوع فكر كرده بودم. ولي سخت نمي‌گرفتم.
    اما حق با شما است. اگر سخت بگيرم، دوستم سخت بگيرد، همكارم، خانواده‌ام و ... شايد اندك اندك اصلاحي دست‌كم در اين حوزه اتفاق بيفتد.

    پاسخحذف
  3. والله تو ايران خيلي نکات ديگه هستن که تو کل دنيا ارزش دارن و بهشون احترام گذاشته ميشه ولي اينجا در سطح هيچي حساب ميشن !!!

    پاسخحذف
  4. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع ............

    پاسخحذف