مهم نيست در سوييس زندگي كنم يا در سوئد و آمريكا و كانادا يا هر جاي ديگري. بهترين جاي دنيا٬ براي من آنجاست كه در اتاقم نشسته باشم و مادرم در را باز كند با ظرف ميوهاي٬ چاي و شيرينياي چيزي. بگذاردش كنار دستم٬ بعد غرغري بكند كه اتاقم چقدر نامرتب است و بيآنكه چيزي ازم بپرسد بيفتد به جمع كردن خرت و پرتهايم از گوشه و كنار اتاق.
مهم نيست كه 29 سال را هم رد كردهام و در اين سالهاي اخير آنقدر زندگي تنهايي را تجربه كردهام كه ديگر آرزوي داشتن خانهي مجردياي كه آدم بتواند دست دوستي كسي را بگيرد و راحت با خود به خانه بياورد به خاطرهاي دور ميماند. مهم نيست كه يك دوجين مدرك تحصيلي رنگ و وارنگ و سابقهي كاري پشت سر خودم رديف كردهام. براي من بهترين جاي دنيا خانهاي است كه هنوز اگر علافيهايم از حد معيني بگذرد٬ تشرم ميزند كه: تو مگر درس و مشق نداري؟ بنشين سر كارت. يا اگر صحبتهاي تلفنيام زياد شود٬ مينشيند كنار دستم و نرم نرمك نصيحتم ميكند كه حواسم را جمع كنم تا مبادا گول اين دخترها را بخورم. كدام دخترها را ميگويد٬ نميدانم.
بهترين جاي دنيا آنجاست كه وقتي بيرون هستم زنگ بزند و بگويد در راه آمدن به خانه ماستي٬ آب معدنياي چيزي بخرم. بعد وقتي رسيدم خانه غر بزند كه چرا عوض واتا مثلن نستله نخريدهام يا چرا ماست پرچرب خريدهام.
نشسته باشد به تخمه شكستن و جدول حل كردن و از آن سر خانه صدايم كند كه: چهار حرفي٬ شهري در استان فارس چه ميشود؟
در آشپزخانه مشغول پخت و پز باشد و با خودش آوازي چيزي زمزمه كند.
وقت بيرون رفتنم از خانه٬ آيةالكرسي بخواند و فوتم كند.
براي من بهترين جاي دنيا آنجاست كه مادرم چيزي بگويد؛ هر چيز كه باشد.
پ.ن. اين عكس را آخرين باري كه ايران بودم شكار كردم:
ایول اویس... اشکمون رو درآوری... دیگه حسابی نویسنده شده ها :))
پاسخحذف"حامد ج"
اینفدر فشنک بود که هرچند تلفن نزدی نتونستم نظر ندم
پاسخحذفتبریک میگم این یکی وافعا عالی بود
موفق باشی
حیسن خ
بهترین جای دنیا آن جاست که هر روز که از کار بر می گردی پدر خسته ات خسته نباشی مهربانی بگوید
پاسخحذفن.م
بسيااااار لايك
پاسخحذفمهم نیست بهترین جای جهان در کدامین نقطه ی جغرافیایی دنیا و بهترین زمان در کدامین نقطه ی ذهن من قرار داد، بهترین بهترین ها، فارغ از تمامی بعدهای چندگانه، یگانه است، مادر
پاسخحذفاويس جان خدا مادرتو برات حفظ كنه هر جا كه تو باشي هرجا كه مادرت باشه
پاسخحذفخیلی خوب بود، برای من هم آشنا بود همین ها رو بارها حس کرده بودم. ولی خوب به قلم شما خیلی قشنگ بیان شده بود که من طبیعتن قاصرم این گونه نوشتن.
پاسخحذفیک نکته ای که به ذهن من می رسه اینه که اصل "دوری و دوستی" خیلی در شکل گرفتن و درک این علاقمندی ها نقش داره. فکر می کنم با من هم عقیده باشی که دور بودن از خانواده، به خصوص در این سن، خیلی از این نزدیکی های قلبی رو به ادم نشون می ده و محکم تر می کنه.
چیزی نمی تونم بنویسم!
پاسخحذفخیلی حس خوبی بهم داد!
وای اویس! منی که همیشه تو نظر دادن تنبلم دلم نیومد برای این چیزی ننویسم! چقدر نوستالژی هات آشناست!من هنوز بعد ازدواج هم...
پاسخحذفآقاي نويسنده به شما تبريك مي گم.
پاسخحذف