- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

از ميان صدها٬ بلكه هزاران نكته‌ي ظريف و بي‌نظيري كه در ديالوگ‌ها٬ بازي‌ها٬ نگاه‌ها و صحنه‌هاي مجموعه‌ي تلويزيوني دايي‌جان‌ ناپلئون مي‌توان يافت و بارها و بارها آن‌ها را ديد و خنديد و لذت برد٬ يكي هم آن صحنه‌ي اعتراف مش‌قاسم به جاسوسي براي انگليسي‌ها و خيانت به دايي‌جان است. آن‌جا كه مش‌قاسم به سفارش اسدا... ميرزا اتهام سنگين خيانت را مي‌پذيرد و هم به توصيه و وساطت همان اسدا... از دايي‌جان طلب عفو و بخشش مي‌كند. دايي‌جان هم اگرچه چشمانش از اشك تر شده است٬ چيزي نمي‌گويد و مي‌گذارد مش‌قاسم دستانش را ببوسد و از گناه ناكرده‌ي خود ابراز ندامت كند.

دعوا و مرافعه كه فيصله مي‌يابد و هر كس سر كار و زندگي خود مي‌رود٬ دايي‌جان كه هنوز رسمن مش‌قاسم را مورد عفو قرار نداده است٬ بالاخره سر و كله‌اش بر روي ايوان پيدا مي‌شود و به گونه‌اي ضمني طلب بخشش مش‌قاسم را مي‌پذيرد. با آن شلوار استرچي چسبان و عباي روي دوشش از پله‌ها پايين مي‌آيد و مش‌قاسم را صدا مي‌زند كه:

- قاسم٬ آن آفتابه را آب كن بذار دمِ مَبال.

اين‌گونه مي‌شود كه مش قاسم بار ديگر به اختيارات پيشين خود نايل مي‌آيد و به نوكري آقا شرف‌ياب مي‌شود.


تكه‌تكه‌هاي اين سريال شاهكار است. بايد ديده باشيدش تا بدانيد چه مي‌گويم.

۱ نظر:

  1. اويس جان تو نقل قولهات از دايي جان اين تيكه رو اشتباه كردي دايي جان قاسم نمي گفت ميگفت قادم !!

    پاسخحذف