- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: روان‌پريشي‌هاي يك هامون‌باز

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

روان‌پريشي‌هاي يك هامون‌باز

شما بگوييد از كجا بايد مي‌شناختمش؟ از ابروهاي پرپشت و به‌هم پيوسته‌اش؟ شايد حق با شما باشد٬ اما باور كنيد بدون ريش آن‌قدر قيافه‌اش عوض شده بود كه به عقل جن هم نمي‌رسيد خودش باشد.


چند روزي است كه مهمان يكي از دوستانم در شهرستان هستم. شاغل است و اين‌طور با هم كنار آمده‌ايم كه صبح به صبح كه مي‌رود سر كار٬ من هم مي‌نشينم به كار كردن روي پايان‌نامه‌ام و غروب كه به خانه بر‌مي‌گردد٬ او كار را و من درس را كنار مي‌گذاريم و مي‌نشينيم به حرف زدن و هره‌كره كردن و گشت و گذار و اين جا و آن‌جا رفتن. هم‌زيستي مساملت‌آميزي داريم. تا امروز تنها مشكلم اينترنت Dial up بوده است كه آن را هم دوستم حل كرد و به مناسبت ورودم ADSL گرفت.

امروز قرار بود از طرف شركت كسي را بفرستند براي وصل كردن اينترنت. نزديك ظهر در خانه نشسته بودم سر كارم كه طرف آمد. پسرك 20-25 ساله‌اي مي‌زد با ابرو‌هاي پر‌پشت و به هم پيوسته٬ اما بسيار خنده‌رو و مهربان و صميمي. اينترنت را كه وصل كرد٬ مشكل قديمي‌اي را هم كه با كامپيوترم داشتم٬ به‌اش گفتم. بر خلاف اين آي‌تي‌كارها كه هميشه در حال بدو بدو و عجله هستند و هيچ‌وقت فرصت ندارند كه به حرف‌هاي آدم گوش دهند و به كارهاي آدم برسند٬ و با وجود اين كه مشكل كامپيوترم اصلن ربطي به كار او نداشت٬ نيم ساعتي زمان گذاشت تا كارم را انجام دهد؛ شايد هم بيشتر. درباره‌ي فيلترينگ و راه‌هاي فرار از آن ازش سوال كردم. چند راهكار داد٬ اما به نظر مي‌آمد كه خيلي با اين قضيه‌ي فيلتر مشكل ندارد. اصولن اين‌طور به نظرم آمد كه هيچ چيزي برايش چندان جدي و مشكل‌ساز نيست. آدم راحتي بود و در همان 40 دقيقه‌اي كه در خانه مشغول وصل كردن اينترنت و حل مشكل كامپيوترم بود٬ احساس كردم آرامشي را كه در خودش داشت٬ به من و خانه هم منتقل كرده است. كارش كه تمام شد٬ يادش آمد كه براي تلفن خانه نويز‌گير نگذاشته است. تلفن دوستم هم از اين تلفن‌هاي آلماني قديمي بود كه اتصال‌هايشان با تلفن‌هاي امروزي فرق دارد. خلاصه‌ي كلام اين كه يك ربعي هم اين تلفن وقتش را گرفت. اما با همه‌ي اين‌ها خم به ابرو نياورد كه هيچ٬ ذره‌اي عجله و استرس هم به خود راه نداد. در جريان كار چندباري تلفنش زنگ خورد و به اين و آن قول داد كه امروز به‌شان سر بزند و مشكلشان را حل كند.

كارش كه تمام شد٬ برگه‌ي بازديد را امضا كرد و داد به‌ام و بار و بنديلش را جمع كرد كه برود. تشكر كردم و ازش پرسيدم كه اگر مشكلي براي اينترنت پيش آمد٬ چگونه دوباره پيدايش كنم. اين را پرسيدم كه شماره‌ي موبايلش را بگيرم. انگار حدس مي‌زدم كه اگر برود٬ ديگر پيدا كردنش كار راحتي نخواهد بود. اما زرنگ‌تر از اين حرف‌ها بود. شايد هم شك كرده بود كه شناخته باشمش. شماره‌اش را نداد و گفت كه با شركت تماس بگيريد و آن‌ها او را مي‌فرستند. خنده‌اي هم كرد كه به دل نگيرم ازش. چقدر برايم آشنا مي‌زد.

در را پشت سرش بستم و آمدم پاي كامپيوتر تا بعد از چند روز له‌له زدن پاي اينترنت Dial up از چشمه‌ي گواراي ADSL جرعه‌اي بنوشم. اينجا بود كه چشمم افتاد به اسم و امضايش كه پاي برگه‌ي بازديدش گذاشته بود: علي عابديني.

" ای علی عابدینی٬ ای بچه‌محل صميمي! استاد من٬ آقای من! چرا باز غیبت زد؟ کی بودش؟ هشت سال پیش بود٬ یا شاید ده سال پیش بود که یهو غیبت زد..." *


آن‌ها كه علي عابديني را مي‌شناسند مي‌توانند هر چقدر كه دلشان مي‌خواهد به من سركوفت بزنند و شماتتم كنند كه چطور نشناختمش و به همين سادگي گذاشتم از دستم در برود. ولي باور كنيد با اين سر و تيپي كه زده بود٬ محال بود كس ديگري هم بشناسدش. مانند جوان‌هاي 20-25 ساله شده بود. ولي خودش بود. آن آرامش اثيري٬ آن بي‌تفاوتي و بي‌توجهي به مشكلات٬ آن ابروهاي به‌هم پيوسته و پرپشت و آن وقت‌گذاشتنش براي حل مشكلاتي كه اصلن مربوط به او نمي‌شد.

" كار برا كار نه براي غايت و نهايتش..." **


آن‌هايي هم كه علي عابديني را نمي‌شناسند٬ شايد بپرسند خب كه چي؟ اگر اين‌قدر مشتاق ديدار دوباره‌‌اش هستي٬ زنگ بزن به همان شركت تا دوباره بفرستندش. به آن‌ها هيچ جوابي نمي‌دهم. آخر آن‌ها چه مي‌فهمند علي عابديني كيست٬ چطور مي‌شود كه سر و كله‌اش جايي پيدا شود و وقتي هم كه از در رفت بيرون٬ چگونه مي‌رود كه ديگر دست كسي به‌اش نرسد. همان كه گفتم؛ آن‌ها چه مي‌فهمند علي عابديني چيست يا كيست.


* و ** از فيلم هامون

۹ نظر:

  1. هي اويس جان! هي! هي! هي!
    حرفشو كه زدي دلم گرفت ...
    آخه جانور! علي عابديني اگه از دستت در نره كه علي عابديني نيست ...
    آخه اگه در نره چطوري ميتوني داد بزني، علي علي علي علي ...

    پاسخحذف
  2. ای علی عابدینی٬ ای بچه‌محل صميمي! كجايي بابا؟؟

    پاسخحذف
  3. حالا كي هست اين علي آقا؟ :)

    پاسخحذف
  4. لينكت كردم اويس جان كه توي دوستيمون جاي حرف و حديثي باقي نمونه

    پاسخحذف
  5. به ناشناس: هر وقت شما خودتو معرفي كردي من هم علي‌آقا را معرفي مي‌كنم! ؛)
    به اميد: چاكر داداش! :)

    پاسخحذف
  6. خب كه چي؟ اگر اين‌قدر مشتاق ديدار دوباره‌‌اش هستي٬ زنگ بزن به همان شركت تا دوباره بفرستندش.

    Majid

    پاسخحذف
  7. فكر كنم خودتم از اين علي آقا ياد گرفتي كه يه باره بري و اثري از خودت نذاري ، اگر اين علي آقا شمارشو نميده .... خودت جواب تلفنتو نميدي

    پاسخحذف
  8. خوب حالا این علی کیه؟؟؟؟
    یه کوچولو توضیح می دادی!!!
    "من اسمم مشخصه!!"

    پاسخحذف