- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: ژوئیهٔ 2013

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۲

این پهلوان‌های بینوای ما

یعنی دل آدم هم می‌سوزد. هم به حال او و هم به حال خودمان. ایسنا آمده است مصاحبه‌ای با عباس جدیدی که  رای چهارم تهران را در انتخابات اخیر شورای شهر کسب کرد، انجام داده و چهار تا سوال ازش پرسیده که هیچ بودنش در مدیریت شهری و بی‌اطلاعی‌اش را عیان کرده است. در همین چند خط مصاحبه هم مشخص است که بنده‌ی خدا خودش هم گرفتار شده است و مانند اره‌ای که آن‌جای آدم گیر کرده باشد، نه راه پس دارد و نه راه پیش. حتی چند جایی هم به خبرنگار می‌گوید که می‌ترسم در این مصاحبه تو مرا ضربه فنی کنی و این‌ها. یکی هم نیست بهش بگوید خب پدر من، وقتی اطلاعی از چیزی نداری و حرفی هم برای گفتن نداری دم لای تله مصاحبه و این‌ها نده که دستت رو شود. رایت را آوردی، مبارکت باشد. حالا دیگر ساکت بنشین سر جایت و بگذار بزرگ‌ترها کارشان را بکنند.
طفلک نمی‌داند چه باید بگوید. هی از مرام و معرفت و ساختن قبله‌ای برای عاشقان و دعای خیر مردم سخن می‌گوید، اما حتی حدود بودجه‌ی شهرداری تهران را هم نمی‌داند و اسم فاینانس و ال‌سی و این‌ها هم که می‌آید، دستپاچه خبرنگار را تهدید می‌کند که مصاحبه را ادامه نخواهد داد!
به خدا آدم دلش می‌سوزد. پهلوان نامی ایران است. کلی مدال و افتخارات برایمان آورده است. آدم سالم و درستی است. اما جایش این‌جا نیست. جایش روی صندلی‌های شورای شهر تهران که باید تصمیمات کلان مدیریت شهری را بگیرد، نیست. جایش گوشه‌ی تشک کشتی است، که جوان‌ترها بیایند و پیشش زانو بزنند و درس کشتی بگیرند. یا نهایتا باید ورزشگاهی، مدرسه‌ی کشتی‌ای، چیزی در اختیارش باشد که آن‌جا شاگرد پرورش دهد. وگرنه با این کوره سواد و اطلاعات ناقصش چه فایده‌ای دارد حضورش در پارلمان مهم‌ترین شهر کشور. ببینید دیگر؛ یک نیمچه خبرنگار هم به سادگی می‌تواند بپیچاندش و سرکارش بگذارد.
یک جایی هم در حرف‌هایش می‌گوید که من معتقد به خرد جمعی‌ام و باید با باقی اعضای شورا مشورت کنم و مثلا می‌خواهد این‌طوری جواب دادن را از سر خودش باز می‌کند. خبرنگار البته کوتاه نمی‌آید و می‌پرسد خب، نظر خودتان در این باره چیست که جدیدی به تته پته می‌افتد و معلوم می‌شود اساسا نظری ندارد. البته همین قدرش هم خوب است. چون این خرد جمعی و مشورت با اعضا که می‌گوید، یعنی خودش هم پیشاپیش گوشی دستش آمده است که چیزی بارش نیست. صاف و ساده‌اش این می‌شود که اجازه دهید بروم آن داخل، ببینم چه خبر است و بقیه چه می‌گویند. طفلکی گرفتار شده است. باز من می‌گویم دلم می‌سوزد، شما بگویید نه.
این چه بلایی است در این مملکت که هر کسی بخواهد سری توی سرها دربیاورد، باید وارد سیاست شود و این چه بلای بزرگ‌تری است که امثال این‌ها رای می‌آورند. یعنی تشخیص این‌که یارویی که روی تشک دو خم می‌گرفته و نهایت تفکرش در مورد مدیریت شهری ساخت قبله‌ای برای عاشقان است، گزینه‌ی مناسبی برای انتخاب و رای دادن نیست، کار سختی است؟ چه می‌دانم.

یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۲

آدلف؛ با ترجمه‌ی مینو مشیری


آدلف را بخوانیم. آدلف را همه‌مان باید بخوانیم. همه‌ی مایی که جرات و شهامت آن را نداریم که به رابطه‌ای که از آن لذت نمی‌بریم یا خود را سزاوارش نمی‌دانیم، پایان دهیم. مایی که ترحم را با علاقه و علاقه را با عشق اشتباه می‌گیریم و احمقانه گمان می‌بریم که دلسوزی و نگرانی می‌تواند مبنای قابل اتکایی برای شروع یا ادامه‌ی یک رابطه باشد. مایی که حاضر نیستیم برای تمام کردن رابطه‌ای پیش‌قدم شویم، اما امید داریم که طرف دیگر، یا شاید هم زمان، این کار را به جای ما انجام دهد. ما که با ادامه‌ی یک رابطه به خیالمان داریم فداکاری‌های طرف دیگر را جبران می‌کنیم. ما که برای پرهیز از ناراحت کردن آدم پیش‌رومان به رابطه‌ای ادامه می‌دهیم و نمی‌دانیم که روزی این رابطه تلخ‌تر از آن‌چه فکرش را کنیم، پایان خواهد گرفت. مایی که هر زمان حرف از جدایی می‌زنیم و او را می‌رنجانیم، برای آن‌که از دلش دربیاوریم، وعده‌های جدید و تازه می‌دهیم و از آن‌چه هست امیدوارترش می‌کنیم. مایی که فقط کار را از آنی که هست، خراب‌تر می‌کنیم.
این کتاب را باید خواند. چه ما خود آدلف باشیم: انسانی ضعیف که توان متوقف کردن یک رابطه‌ی انسانی معیوب را ندارد. چه النور باشیم: زنی که مدام با فداکاری‌هایش آدم زندگی‌اش را در بندتر می‌کند و زندگی خود و او، هر دو را به تباهی می‌کشد. باید بفهمیم که فداکاری‌های اینچنینی که یک سوی رابطه را مدیون –و اصلا بگوییم مسخر- سوی دیگر می‌کند، خود شیوه‌ای از نادیده گرفتن آزادی و بدیهی‌ترین حقوق همان کسی است که فداکاری را ارزانی او کرده‌ایم.
باید بخوانیم تا یادمان بیاید روابط انسانی تا چه اندازه می‌توانند مهلک شوند و ساده‌ترین امیال و هوس‌ها –که هیچ جدی‌شان نمی‌گیریم- تا کجا می‌توانند پیش بروند و چه راحت همه چیز را به فنا بکشند.
کتابی کم حجم، اما سهمگین و تاثیرگذار. همه‌ی ما باید بخوانیمش.

ما که در روابطمان با دست پس می‌زنیم. ما که همه چیز را با پا پیش می‌کشیم.