- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: عاطل‌تر از باطل

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۲

عاطل‌تر از باطل


امروز از آن روزها بود. از صبح که چشمم را باز کردم، با خودم گفتم امروز فقط درس می‌خوانم. امروز جز درس نه به چیزی فکر می‌کنم، نه گوش می‌کنم، نه نگاه می‌کنم. از برنامه‌ام خیلی عقب هستم و هیچ چیز کارهایم به آدمی نمی‌ماندکه باید تا یک ماه و اندی دیگر پایان‌نامه‌اش را تحویل بدهد. دیشب هم که ساعت را کوک می‌کردم، از ۷ تا ۸ صبح با فواصل زمانی ۱۰ دقیقه تنظیمش کردم که هیچ راه فراری برایم نگذارد. فکر کردم ۸ هم که بیدار شوم، تا دوش بگیرم و صبحانه بخورم، ۹ دانشگاه هستم و دیگر می‌نشینم سر درس و مشق و تا شب از کنارش جم نمی‌خورم. باز فکر کردم که اگر ۴-۵ روز همینجوری دوام بیاورم، می‌توانم خودم را به برنامه‌هایم برسانم. بعد یاد حرف خاتمی افتادم که گفت اگر چهار سال فلان و بیسار کنیم، تازه می‌توانیم برسیم به نقطه‌ی صفر برنامه‌ی چهارم.
صبح با اولین زنگ ساعت بیدار شدم و این را به فال نیک گرفتم که قرار است همه چیز طبق برنامه پیش برود. چشمم را که باز کردم با خودم گفتم امروز فقط درس. زیر دوش و سر صبحانه هم همین را با خودم گفتم. ساعت ۸:۱۵ رسیدم دانشگاه که یعنی همین‌جوری ۴۵ دقیقه از برنامه‌ی اولیه‌ام جلو بودم و این نویدبخش روز پرحاصلی بود. کامپیوتر را که روشن کردم، پیش از آن‌که درست و حسابی بالا بیاید، مسنجر و اسکایپ را بستم و با خودم گفتم امروز از فیس‌بوک و پلاس و توییتر و این‌ها هم خبری نیست. امروز فقط درس. این را مدام با خودم می‌گفتم که راه را بر هرگونه وسوسه‌ی موذیانه برای وقت‌کشی ببندم. جهت مزید اطلاع شما خواننده‌ی گرامی، نگارنده فوق تخصص یافتن راه‌های آبرومند و ظاهرصلاح را برای وقت‌کشی و عاطل و باطل گشتن دارد و در این مسیر، آنچنان پیش رفته و به چنان مهارتی دست یافته است که گاهی حتی خودش هم از خودش رودست می‌خورد. یعنی به ظاهر درگیر کاری می‌شود که ضرورت دارد، اما خدا می‌داند و خودش هم می‌داند که کاربرد این کار فقط فرار از کار ضروری‌تر دیگری است که البته جذابیت کمتری دارد یا جذابیت ندارد. بنابراین تصدیق می‌فرمایید که آدمی با چنین سابقه‌ی درخشان حتما باید در هر زمان و دقیقه‌ای به خودش ضروری‌ترین کار را یادآوری کند و راه را بر هر فکر و وسوسه‌ی موذی ببندد.
عجیب است. عجیب است که وقتی آدم مشغول کاری می‌شود که حوصله‌اش را ندارد، چطور ساده‌ترین و بی‌بخارترین چیزها هم در شکل جذاب‌ترین مخلوقات خداوند جلوه می‌کنند. چطور ترک دیوار و آشغال روی زمین هم برای آدم جذاب می‌شوند و خواندن بی اهمیت‌ترین خبرها و حتی تماشای قیافه‌ی محسن رضایی و شنیدن هزار باره‌ی وعده‌های انتخاباتی‌اش هم می‌تواند توجه آدمی را جلب کند. بگذریم.
نشستم و گفتم امروز فقط درس. گفتم هیچ کس و هیچ چیز نباید حواسم را پرت کند. به قول شاملو، نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان ِ کافورینه به کف، نه عفریتان آتشین‌گاوسر به مشت، نه شیطان بهتان‌خورده با کلاه بوقی منگوله‌دارش، هیچ کس حق ندارد من و فکرم را از سر این درس و کتاب جایی ببرد.

باقی داستان دیگر گفتن ندارد. موبایلم زنگ خورد. دوستم بود که می‌گفت امروز کنفرانسی در زوریخ داشته و از مدتی پبش برای خودش و خانمش دو تا از این بلیط‌های نامحدود روزانه به تاریخ امروز گرفته بود که هم به کنفرانس بروند و هم اگر دست داد، دور و بر زوریخ را بگردند. از این بلیط‌هایی است که به مبلغ ثابتی و برای روز مشخصی می‌خریدش و بعد از صبح علی‌الطلوع تا بوق شب می‌توانید در تمام سوییس ول بگردید و هر جا دلتان خواست و عشقتان کشید، قدم بگذارید. می‌گفت خانمش کاری برایش پیش آمده که نمی‌تواند بیاید و حالا این بلیط هدر رفته و پسش هم نمی‌گیرند. طفلک قید فروشش را زده بود و فقط می‌خواست بداند آیا کسی را می‌شناسم که احیانا امروز بخواهد جایی برود که از این بلیط  استفاده کند یا نه. بگیرد نوش جانش.
به سرعت برق از سرم گذشت که یک روز کامل، سفر نطلبیده. مفت و مجانی. بی‌هدف و بی‌مقصد.
کامپیوترم هنوز خوب بالا نیامده بود. دوستم پرسید: کسی را می‌شناسی؟
معطل نکردم. در کامپیوتر را بستم و گفتم معلوم است که می‌شناسم. پرسیدن دارد؟

با همان کیف و دفتر و دستک دانشگاه، پریدم به سمت ایستگاه. بلیط را از دست دوستم قاپیدم و برنامه‌ی قطارها را چک کردم. اولین قطار دو دقیقه‌ی دیگر می‌رسید و من هم زمان بیشتری نمی‌خواستم. کاری نداشتم که منتظر بمانم.
در قطار نشستم و فقط زمانی که خانم بلندگوی قطار گفت: ایستگاه بعدی نوشاتل، فهمیدم عازم کجا هستم.
من، بزرگ‌ترین عاطل و باطل دنیا.

۵ نظر:

  1. به نظرم تا یادت نرفته، وقت بذار، سفرنامه‌اش رو هم بنویس! حیفه :)

    پاسخحذف
  2. به نظرم تا یادت نرفته، وقت بذار، سفرنامه‌اش رو هم بنویس! حیفه :)

    پاسخحذف
  3. salam,
    Shoma ba koli dalil o borhan be Iran barnagashteh boodid? bish az 10 bar tarikh in iaddasht ro negah kardam goftam hatman eshtebahi daram mikhanam

    پاسخحذف
  4. مرسی از توجهتان. تا این لحظه تصمیمم عوض نشده است. بعد از پایان درسم به ایران برمی‌گردم. :)

    پاسخحذف
  5. به نظرم تا یادت نرفته، بشین سفرنامه‌اش رو هم بنویس! :)

    پاسخحذف