1. به نظرم نعمت بزرگيست كه آدم دوست و رفيقهايي دور و برش داشته باشد كه حواسشان به كار و بار آدم باشد. حالا نه اينكه هر لحظه و همهجا سايه به سايه آدم را دنبال كنند و در مستراح هم تنهايش نگذارند٬ كه اين البته توقع نابهجاييست و آزاردهنده هم ميشود در بلند مدت. اما همين كه كسي –يا كساني- دورادور حواسشان به آدم باشد و گاهگداري روند كلي جلو رفتنهاي آدم را نگاهي بيندازند و اگر چيزي به نظرشان آمد كه بايد بابتش گوشي كشيده شود و عتاب و خطابي شود٬ دريغ نكنند٬ نعمتيست كه –دستكم در نظر من- كمتر چيزي با آن برابري ميكند.
2. يكي از دوستانم٬ بهروز٬ از باهوشترين آدمهاييست كه در زندگيام شناختهام. باهوش كه ميگويم٬ نه به معناي عام آن كه مثلا وقتي كسي كلكي سوار ميكند يا راه ميانبري مييابد يا معمايي را حل ميكند٬ ميگوييم آدم باهوشيست. باهوش به معناي دقيق كلمه و البته به عنوان يك صفت دايم براي يك انسان. در مثال من٬ منظور آدميست كه از قوهي ادراك و تحليل بالايي برخوردار باشد٬ وقايع و رويدادها را –از هر نوع كه باشند- در جاي درست خود ببيند و به مدد همين نگاه منطقي و قوهي تحليل بالا٬ براي درك مسائل –حتي از نوع پبچيدهاش- نياز به توضيح و شرح و بسط چنداني نداشته باشد. در تمام اين سالهاي دوستي و رفاقتم با بهروز٬ هميشه اين حس را داشتهام كه براي صحبت با او نياز به هيچ پيشزمينهاي ندارم. اينكه در هر موضوعي –از عاشقانه تا اقتصادي و خانوادگي و تحصيلي و هرچه- ميتوان با او سر صحبت را باز كرد و يقين داشت با مختصر توضيحي كنه مطلب را درمييابد و يا اگر درنيابد٬ با اولين سوال سنجيدهاي كه ميكند٬ خيال آدم راحت ميشود كه در مسير درست درك موضوع قرارگرفته است. كافيست چند سوالي را كه در ذهن دارد٬ بپرسد و پاسخش را بگيرد تا ديگر همهي آنچه را كه بايد بداند٬ دريافته باشد. گمانم اين است كه همهي آدمهايي كه اين مجال را يافتهاند تا از نچسبي و يبوست اوليهي بهروز عبور كرده و سطح نزديكتري از دوستي و همصحبتي را با او تجربه كنند٬ با من در اينباره همعقيده خواهند بود كه هوشمندي غالبترين وجه مشخصهي اوست و اصلا همين هوشمنديست كه او را در زمينههاي ديگر هم سرپا نگه داشته است.
3. اين دو مقدمه را چيدم تا بگويم براي من سعادتيست كه آدمي مانند بهروز٬ به هر دليلي٬ حواسش به كارم جمع شده است و دورادور نگاهي به امورم دارد تا آنجا كه نيازي باشد٬ تعريفي كند ياتشري بزند.
4. گاهي آدم خيلي تلخ و گندي ميشوم. از گاهي هم بيشتر. يعني خوب كه فكرش را ميكنم٬ ميبينم حواسم اگر به خودم نباشد٬ اين احتمال در موردم وجود دارد كه يك روز تبديل شوم به آدمي كه همه از خودش و زبانش فرار ميكنند و هر جا پا ميگذارد همه ابرو در هم ميكشند كه باز فلاني آمد كه زر زر كند و كار بقيه را زير سوال ببرد و ايراد بگيرد و از اين حرفها. بشوم آدمي نظير ابراهيم گلستان –حالا نه با آن دانش و كمالات درياوار٬ ولي- به همان تلخي و گزندگي و نچسبي و البته تنهايي.
كافيست در همين فضاي مجازي نگاهي به مجادلههاي چند وقت اخيرم با ملت بيندازيد تا ببينيد چطور به هر چرت و پرت نادرستي كه سر راهم سبز ميشود گير دادهام و با اين و آن سرشاخ شدهام. يكي هم نيست از من بپرسد مگر تو ناظم مدرسه هستي كه در هر سوراخي انگشت ميكني؟ گيرم حق هم با تو باشد؛ اما آيا اين دليلي ميشود بر اينكه در اين فضاي بيدر و پيكر كه سگ صاحبش را نميشناسد٬ ذرهبين دستت بگيري و به خودت اجازه دهي هر چيز و هر كسي را نقد كني؟ تو اصلا چهكارهاي؟
براي اينكه نمونهاي از اين گيردادنها دستتان بيايد تا بدانيد از چه سخن ميگويم٬ چندتاييش را اينجا برايتان مثال ميزنم:
- گير دادن به عكسي از آنجلينا جولي و برادپيت كه زيرش ملت را سركار گذاشته و نوشته بودند به ازاي هر بار شير كردن اين عكس٬ يك پولي نميدانم به گرسنگان سومالي يا جاي ديگري داده ميشود كه متعاقب آن خلقالله حمله آورده بودند به شير كردن عكس و شريك شدن در اين ثواب اخروي و مجاني و البته دروغين و مسخره؛
- گير دادن به شعر سست و بيمايهاي كه كسي به نام شاملو ولش داده بود در فضاي مجازي و خدا نفر -به گمانم بالاي 2000 نفر- پايش را لايك زده و با هر لايك روح شاملوي بدبخت را در قبر لرزانده بودند؛
- اعتراضهاي متعدد به انتساب مطالب دروغين و مسخره به دكتر شريعتي و مرحوم حسابي و كوروش كبير و امثال اينها؛
- اعتراضهاي پراكنده به شيوع عكسهاي رقتآور و ناخوشايند در فضاي مجازي –نظير پاي كپكزدهي فلان آدم كراكي يا تصوير يك جنين مرده در سطل آشغال؛
و مواردي از اين دست. آخرين مورد اين گيردادنهايم هم همين پريروز بود كه دوستي عكسي از چند كودك فقير را به اشتراك گذاشته بود با جملهاي زيرش كه: " من از کودکان فقیر و بی سرپرست وطنم حمایت می کنم ..." من هم رفتم زيرش نوشتم چگونه؟ آيا با شير كردن عكسشان در فيسبوك اين حمايت را انجام ميدهيد يا اقدام عملياي براشان در نظر گرفتهايد و از اين حرفها كه البته معلوم بود اصل حرفم گيردادن است.
5. به نظرم شدت گيردادنها و گزندگيهايم اين اواخر بالا رفته بود. وگرنه دليلي نداشت امروز كه ايميلم را باز كردم٬ پيام كوتاهي از بهروز ببينم به اين شرح:
اویس عزیز٬
در زندگی گاهی ما خطوطی را رد میکنیم. دوستانی به ما تذکر میدهند. اینها میشوند دوستان خیرخواه. گاهی هم داریم راه درستی را میرویم، دوستانی زر میزنند. اینها میشوند مثلاً دوستان الدنگ. خلاصه اینکه من الان میخواهم در مقام یک دوست خیرخواه یا الدنگ نکتهای را بگویم.
این که آدم نگاهش اسیر عادت نشده باشد و ورای چارچوب سادهگیری و سهلانگاری به همه چیز نگاه کند یک امتیاز است. این که شروع کند به گیر دادن به همه چیز و همه کس، نه چندان.
کامنت تو دربارهی" از کودکان فلان حمایت میکنم" به نظر من عبور از این خط بود.
کلام معترضه:
گاهی اصلاً آدم دلش میخواهد عمداً به همه چیز گیر بدهد و دقیقاً همان آدمی باشد که مطلوب سایرین نیست. نمیشود گفت چرا دلت میخواهد این جوری باشی. به قول خودم «اگر دوست ندارید، با من دوست نباشید.»
6. گفته بودم سعادتيست داشتن دوستهايي از اين دست كه گاهي گوش آدم را بگيرند و همچنان كه ميپيچاننندش٬ بپرسند: چه مرگته؟ كجا داري ميري؟
7. اگر چرت و پرتهايي از قبيل شعر منسوب به شاملو و شير كردن عكس آنجلينا جولي براي كمك به گرسنگان سومالي و خاطرات سفرهي هفتسين دكتر حسابي آزارم ميدهد٬ ميتوانم صفحهي اين دوستانم را ببندم كه نبينمش. ميتوانم از ليست دوستانم حذفشان كنم. ميتوانم اصلا وارد فيسبوك نشوم و خيال خودم و ديگران را راحت كنم. اما هيچچيزي اين حق را به من نميدهد كه خطكش دستم بگيرم و اين و آن را مستقيم نقد كنم و كارهاشان را زير ذرهبين ببرم. گفتم كه٬ من چهكارهام مگر؟
8. تا اطلاع ثانوي٬ گيردادن و مجادلهي مستقيم و ذرهبين به دست گرفتن ممنوع. حرفهايم را٬ اگر گفتني باشد و روي دلم سنگيني كند٬ ميآيم همينجا٬ در خانهي خودم ميزنم. اينجا كه ديگر حق حرف زدن دارم؟ اصلا مگر اين خانه را براي كاري غير از اين علم كردهام؟
به نظرم نقدکردن آنچه در معرض عموم و تبادل نظرات گذاشته شده، به صورت پیشفرض «مجاز» است؛ مگر اینکه مولف حدود و شرایطی را معین کرده باشد یا بعدن اعتراضی بکند.
پاسخحذفخلاصه منظورم اینه که اویسجان راحت باش!
به نظرم قضیه رو صفرویکش کردی. نقدکردن یه چیزه، گیردادن و غرزدن چیز دیگه. با تمیز این دوتا از هم، میتونی همیشه منتقد خودت و دیگران باشی.
مشکل اگه تلخمزاجی و گیرمسلکیته، سعی کن این مشکلت رو حل کنی و در عین حال منتقد منصف هم بمونی آقا.
ايمان عزيز٬ حرفت كاملا درست است. در واقع من هم با اين يادداشت بيشتر خواستم حساب نق زدن و گيردادنهاي الكي را از نقد جدي و درست و حسابي جدا كنم. به كلام ديگر٬ اگر به چيزي نقد دارم٬ مثل بچهي آدم بايد بيايم در اين خانه و بنويسمش. وگرنه اين رويه كه بخواهم پاي هر يادداشت و عكسي سر بحث را باز كنم و گير بدهم و داد و بيداد راه بيندازم٬ به نظرم آزاردهنده خواهد بود. هم براي خودم٬ هم براي بقيه.
پاسخحذفمن همین جای حرفت میگم همین که طرف پای حرف و عکسش جای کامنتگذاشتن باز کرده یعنی میتونی همون جا نظر بدی. تمام!
پاسخحذفگمونم همین که خودت توی نظر بالات بعد فعل «سر بحث بازکرن»، فوری افعال «گیردادن» و «دادوبیداد را انداختن» رو میاری، نشون میده خودت کنترل دستت نیست و مرز مزبور رو مخدوش میکنی.
اینجانوشتن فایدهش کمه اخوی... کسی نمیاد هی سر بزنه ببینه نقدی داری بهش یا نه... برو همون زیر مثل بچه آدم(!) نقدش کن اگه به کارت اعتقاد داری و میدونی عصبانی و در حال گیر الکی نیستی.