- See more at: http://blogtimenow.com/blogging/automatically-redirect-blogger-blog-another-blog-website/#sthash.auAia7LE.dpuf گاهك: تك‌همسري يا چه

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۰

تك‌همسري يا چه

اين يادداشت بخش پاياني نامه‌اي‌ست كه يكي از دوستانم به نام "يانجين مون" برايم نوشته است و حقيقتا حيفم آمد ديگران را در لذت خواندنش شريك نكنم. متن اصلي را هم در انتها آورده‌ام كه البته خواندنش لذت مضاعفي دارد. در اين سه سالي كه با اين دختر كره‌اي دوست و همسايه و هم‌دانشگاهي بودم٬ هميشه از گفت‌وگو و هم‌صحبتي‌اش لذت بردم. لابد براي او هم همين‌طور بوده است٬ وگرنه هر از گاهي صبح اول وقت نمي‌آمد در خانه‌ام را بزند كه با هم برويم صبحانه بخوريم. بي كمترين اغراقي٬ صبحانه خوردن‌هايمان را مي‌توانم يكي از بهترين لحظه‌هاي زندگي‌ام در خارج از ايران بدانم. اين نامه را يانجين بعد از آخرين ديدارمان برايم نوشت. به گمانم از آن رو كه هر دومان عازم سفر دور و درازي هستيم و احتمال اين را مي‌دهيم كه شايد ديگر هيچ‌گاه فرصت ديدار و صبحانه‌اي دست ندهد. و البته فرصت گفت‌وگوي رو در رويي.

ترجمه‌ي كارتون: همه هميشه از من مي‌پرسند كه چطور توانسته‌ايم
اين مدت طولاني با هم زندگي كنيم!
...من هنوز با مفهوم تك‌همسري (به معناي متعارف و معمول آن) كنار نيامده‌ام٬ چرا كه وقتي سخن از روابط به ميان مي‌آيد٬ اصولا چيزي به نام مالكيت در باورم نمي‌گنجد. از سوي ديگر٬ چون به داشتن شركاي عشقي متعدد هم علاقه‌اي ندارم٬ پس نمي‌توانم خودم را آدم چند‌عشقه‌اي بنامم. به نظر من دو واژه‌ي چند همسري و تك‌همسري در مقابل هم قرار نمي‌گيرند٬ چرا كه در هر دوي اين واژه‌ها نوعي مالكيت تحميلي يا اجباري يك انسان را بر انسان يا انسان‌هاي ديگر مي‌توان يافت.
جدا از مشكل شخصي من با مقوله‌ي چند عشقه بودن٬ اين قضيه توجه مرا به چند جايگزين جالب براي آن جلب كرد. براي مثال٬ واژه‌ي comperison كه عموما از آن به عنوان معناي مخالف حسادت ياد شود. comperison نوعي احساس شادماني و رضايت همدلانه در درونمان است٬ زماني كه شريك عشقي فعلي يا گذشته‌مان شعف و لذتي را –اعم از عشقي يا غير عشقي- در بيرون از رابطه با ما تجربه مي‌كند. اين احساس –بسته به شخصيت‌ هر كدام از ما- مي‌تواند شكلي شهواني يا احساسي به خود بگيرد. (منبع: ويكيپديا)
وفاداري نقطه‌ي كليدي‌اي است: هم در روابط تك‌همسره‌ها و هم در روابط چندعشقه‌ها. مراد از وفاداري همان ثابت‌قدم بودن است كه نه فقط در تعهد با ديگران٬ كه در همخواني گفتار و كردار نيز نمايان مي‌شود. با اين تعريف٬ خيانت عبارت است از شكستن قواعد و پيمان‌هايي كه ميان دو يا چند نفر تعريف و محكم شده است. من با آلبر كامو موافقم كه: "امانتداري و راستي نياز به هيچ قاعده‌اي ندارد." نقطه‌ي مقابل آن –كه احترامي را در من برنمي‌انگيزد- آدم‌هايي هستند كه نمي‌توانند به درستي به وعده‌هايي كه مي‌دهند پاي‌بند بمانند. منافعي كه افراد از يك رابطه‌ي انحصاري و تك‌عشقي حاصل مي‌كنند با آن‌چه در يك رابطه‌ي باز و چند عشقي به دست مي‌آيد٬ قابل جمع نيست؛ كسي كه خواهان آزادي نامحدود است٬ نمي‌تواند انتظار داشته باشد همزمان از مزاياي يك رابطه‌ي انحصاري هم بهره‌مند شود. بايد از يك سو كاست٬ تا بتوان به سوي ديگر افزود. هرچند٬ بسياري ترجيح مي‌دهند مجبور به انتخاب در اين باره نشوند٬ چرا كه شجاعت از دست دادن چيزي را ندارند. اينان٬ همان كساني هستند كه خيانت مي‌كنند.
من با اين عقيده مخالفم كه كساني كه عاشق يكديگر هستند بايد هر شب به هم زنگ بزنند و هر جا كه كمترين احتمال حسادتي مي‌رود٬ توضيح مبسوطي براي رفع شبهه بدهند. برايم بهت‌آور است كه حسادت –در نوع بيمارگونه‌ي فردي يا اجتماعي‌اش- مي‌تواند اين باور را به وجود آورد كه خيانتكار بايد مورد تنبيه قرار گيرد. بي آن‌كه بخواهم محدوديتي بر رفتار ديگران اعمال كنم٬ مايلم كسي را كه عاشقش هستم٬ در فرصت يگانه‌اي كه براي زيستن دارد٬ آزادِ آزاد ببينم. او نه روحش را به من بدهكار است و نه جسمش را. اگر از آشفتگي‌هاي او آزار مي‌بينم٬ من هم اين حق را دارم كه تركش كنم؛ نه براي تنبيه او٬ كه براي شادماني خودم. با اين همه٬ هيچ دليلي براي عصبانيت وجود ندارد٬ جز آن‌جا كه رفتار و كلام فرد با هم نخواند.
اين‌كه بخواهيم همواره در كنار كساني كه دوستشان داريم باشيم٬ زيباست. هرچند٬ من ترجيح مي‌دهم در اين باره محتاط باشم؛ چرا كه مهرباني‌ها و مراقبت‌هاي سرشاري از اين دست الزامي براي طرف مقابل ايجاد نمي‌كند كه آزادي‌اش را در اختيارم بگذارد. دست آخر اين كه٬ اين مناقشه مثال ديگري‌ست از اين كه چگونه گويش دووجهي مي‌تواند قوه‌ي ادراك ما را محدود كند. سوال نهايي بر سر انتخاب ميان "يك نفر" يا "چند نفر" نيست. بلكه بر سر هنر زندگي در كنار يكديگر است و اين كه چگونه كساني را كه دوستشان داريم٬ به بهترين وجهي شاد نگه داريم. راهي جز مراقبت و اعتماد نيست.
يانجين مون
كارتون از مارك استيورز (http://www.markstivers.com/)

...I'm not fully convinced of conventional monogamy because I don’t believe in possession when it comes to a relationship. I’m not a polyamorist either, as I’m uninterested in having a multitude of partners. I oppose to employing the term polygamy as the antithesis of monogamy, because it is based on the same imposition of property right of one person upon another or many.

Regardless of my discomfort with the actual practice, “polyamory” has brought my attention to a number of interesting alternatives. “Compersion”, for instance, is often referred to as the opposite of jealousy. It is “a state of empathetic happiness and joy experienced when an individual's current or former romantic partner experiences happiness and joy through an outside source, including, but not limited to, another romantic interest. This can be experienced as any form of erotic or emotional empathy, depending on the person experiencing the emotion.” (Source: Wikipedia)
Loyalty is a crucial value for both monogamists and polyamorists. To be loyal is to be constant not only in support of others but also between one's words and acts. Cheating means breaking rules or promises established between two or more people. I agree with Camus who said that “integrity has no need of rules.” By contrast, I have little respect for people who make commitments that they cannot stand true to. The major benefits of an exclusive relationship and those of an open relationship are mutually exclusive; with full independence, you can’t expect to enjoy undivided attention. One must sacrifice one side of the benefits if he wishes to maximize the other. However, many refuse to make a choice because they lack the courage to give up on either of them. And they cheat.
I reject the point of view that two people in love should call each other every night and provide thorough explanation whenever there is the slightest chance of jealousy. It’s astounding that jealousy can even lead to a belief in the right to punish the “cheater” when it reaches its pathological zenith in a person or a society. I have no interest in restricting what others do but I'd like to see the one I love prosper freely in his one and only life. He owes me neither his heart nor his body. If I happen to suffer from his distraction, I may as well choose to leave him, not for punishment but for my happiness. None the less, there’s no sense in getting angry unless his act betrayed his words.
Wishing to be fully present for those we love, it's beautiful. Nevertheless, I'd like to remain cautious so that such overflowing affection and caring do not create an obligation for the other to submit his freedom to my supervision. After all, this debate is another example of how the dichotomous language may limit our perception. The ultimate question is not about choosing between “one” and “many,” but about the art of living together, that is, how to keep our loved ones happy the best way we can – both care and trust are indispensable.
Yeonjin Moon
Cartoon by Mark Stivers (http://www.markstivers.com/)

هیچ نظری موجود نیست: