اين روزها٬ هر بار كه ميروم سراغ ايميلم٬ پيغامي دارم كه فلاني و بهماني ادِد يو آن گوگل پلاس. اينجا و آنجا هم ميبينم ملت از همين گوگل پلاس حرف ميزنند كه تركانده است و فيسبوك ناخن گرفتهاش هم نميشود و از اين حرفها. حالا انگار قرار است چه غلطي بكند و چه گلي به سر دنيا بزند كه قبليها نكرده و نزده بودند.
جيميلم٬ چند روز كه بهش سر نميزنم٬ پر ميشود از پيامهاي فلاني ادِد مي فلان جا. اينها را كه ميبينم٬ با خودم فكر ميكنم لابد گوگل تحقيق كرده و فهميده است من آدم تنهايي هستم. كه بايد دور و برم را شلوغ كند تا بيش از اين احساس تنهايي نكنم و وقتي هوس كردم با يكي گپ بزنم٬ هميشه چند نفر حاضر و آماده باشند تا حرفهاي اين آدم تنها را بشنوند. آدمهاي دوبعدي كه در يك صفحهي 15 اينچي خلاصه ميشوند و كافيست من در لپتاپم را ببندم تا ديگر نباشند٬ يا آنها ببندند كه من نباشم.
هميشه همينطور بودهام. به چيزهاي جديد٬ به تازهواردها نگاهي آميخته با ترديد و بدبيني داشتهام. كه اين ديگر چه شامورتي بازياي است و چه بامبولي ميخواهد در بياورد. اين ديگر ميخواهد كدام اطلاعات مخفي زندگيام را از زير زبانم بيرون بكشد و نگهش دارد جايي٬ گوشهاي براي روز مبادا تا يك جايي بالاخره همهش را بريزد بيرون كه مثلا من يادم بيايد يك زماني پاي عكس فلان دختر نوشته بودم چطوري جيگر و فلان دوستم يادش بيايد در گوگل راههاي درمان انزال زودرس را جستجو كرده بود و آن يكي ديگر آبرويش برود كه فلان مصنوعي سفارش داده بود براي خودش تا تنهاييهايش را با آن پر كند. حالا بعد اينهمه سال كه خود آدم هم يادش رفته است٬ دوباره برش دارند بياورند جلوي چشم كه مثلا بگويند آنها يادشان نميرود.
بدبينيهايم تمامي ندارد. اين ديگر آمده است تا كدام تنهايي آدمها را كمتر كند و اينها همه دارند چه غلطي ميكنند كه آدمها روز به روز تنهاتر ميشوند و احساس عدم امنيت است كه همه جا رژه ميرود. كه دوستم بهم ميگويد پاي تلفن دربارهي اينترنت و اينچيزها حرف نزنيم و اين اواخر٬ هر بار كه در ايران مهمانياي جايي ميروم٬ به تعداد آدمهايي كه موقع خداحافظي از همه خواهش ميكنند عكسهاي بيحجابيشان را روي فيسبوك نگذارند اضافه ميشود و باز هم وقتي چيز جديدي از راه ميرسد٬ همه دنبالش هستند كه ببينند چه كوفتي است اين گوگل پلاس يا هرچه. ايراني و خارجي هم ندارد. دوست آلمانيام بهم ميگفت اگر موتور جستجوي اصليت گوگل است٬ ترجيحا از گوگل كروم استفاده نكن. چون اينطوري تمام اطلاعات زندگيت دارد يكجا٬ دست يكنفر جمع ميشود. از فايرفاكس استفاده كن يا اكسپلورر كه دستكم اميد اين باشد كه اينها سر رقابتشان اطلاعات تو را به هم ندهند. كه مثلا دل آدم خوش باشد اطلاعات زندگياش چهل تكه است٬ هر كدام يك گوشه و انشاا... اينها هيچزمان به هم وصل نميشود كه تصوير تمام قدي از من دوبعدي پاي كامپيوتر نشان دهد.
هميشه همينطور بودهام كه با چيزهاي جديد سر خوشي نداشتهام. هميشه هم آنها برندهي ماجرا بودهاند كه مرا٬ همه را كشاندهاند داخل. چه آن زمان كه اوركات و ياهو 360 آمده بود٬ چه بعدها كه فيسبوك همه جا را قبضه كرد و چه حالا كه گوگلپلاس مدام پيام ميدهد كه فلاني ادِد مي و از اين حرفها كه به خيالش مرا اغوا كند بروم ببينم كيست اين فلاني كه ادِد مي. من اين مسير را ميشناسم. اولش مقاومت است كه مگر همين الانش كم دوست و رفيق دارم در همين فيسبوك. مگر يك آدم چند نفر را ميخواهد دور و برش باشند كه اين چند صد نفر كفايتش نميكند و بايد برود جاهاي ديگر و همين دوستها را آنجا هم كپيپيست كند كه مثلا سهم بيشتري از دوستي آنها داشته باشد يا چه. يكي هم نيست بگويد مرگ ما اينها نيست. مرگ ما صفحهي دوبعدي 15 اينچي است كه نميتواني از پشتش دستي را بگيري٬ بغل كني و محكم فشار دهي و ببوسياش. نميتواني بنشيني و چايي چيزي بخوري. نميتواني برق چشمها را درش ببيني و خواستن را حس كني. و وقتي قرار است آدم نتواند بغل كند و چايي بخورد٬ ديگر چه فرقي ميكند اوركات با فيسبوك يا گوگلپلاس و نميدانم امثال اينها.
رفته بودم آيفونم را بدهم برنامه بريزد رويش. پرش كرد با برنامههاي اجق وجق و به درد نخور. بعد كه كارش تمام شد٬ براي مزه يكي از برنامههايش را نشانم داد كه تصوير قليان بود و نميدانم از اين تهش فوت ميكردي٬ آيفون هم يك غلغلي ميكرد و در تصوير دودي ميداد بيرون كه اصلا غمم گرفت از اينهمه كثافتي كه اين زندگي را گرفته است و شاديهاي زندگيمان كه اينقدر حقير شدهاند. خودم را تصور كردم بنشينم در آلونكم٬ تنها٬ بعد آيفونم را بگيرم دستم و فوت كنم كه غلغل كند و تصوير دود را نشان بدهد. بعد توي فيسبوك براي رفيقي كه جايش كنارم خالي است٬ بنويسم حاجي كاش اينجا بودي. دلم تنگيده برات. بعد منتظر بمانم تا فردايي٬ پس فردايي٬ كي بتواند فيلترشكنش را ران كند و به مصيبتي خودش را برساند به اين صفحه كه در جوابم بنويسد قربونت برم داداش. منم دلم تنگه برات.
دلتنگ بازاري كه درش گير كردهايم.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفاویس جان اون قلیان رو بذار ما هم یه پکی بزنیم. هاهاها
پاسخحذفمرتضی
دوست عزیز کاملا حرف دل خیلی از آدمها از جمله من رو زدی :) اما چیزی که هست اینه که بلاخره واسه هر کسی جایی یه دستی هست که بگیری و گرم بفشاری و سرت رو بگذاری روی شونه اش و احساس آرامش کنی و چند کلمه باهاش حرف بزنی :) شاید یه وقتایی آدم های واقعی که در کنارمون هستن هم نتونن حرف دب آدم رو درک کنن و برعکس ارزو کنی کاش تنها باشی و کسی نمک روی زخمت نپاشه :) اما منم مثل شما دنیای واقعی پر از دوستان رو با هیچی عوض نمی کنم.
پاسخحذفموفق باشین همیشه :)
2R
خیلی لذت بردم.. این همان حرف من است.. اما کو گوش شنوا.. اصلا آدم حالش بد می شود... هیج حسی که باقی نمی ماند هیچ که بیشتر هم احساس تنهایی می کنیم...
پاسخحذفراستی دارم یک سفرنامه ی مسکو می نویسم.. اگر بیایی و بخوانی خوشحال می شوم..
قبلا هم نوشته هایتان را خوانده ام.. مثل آن که شلوارتان پاره شده بود!!! و آن خانوم آمپول زن!!! ببین یادم مونده!
lezzat bordam az in neveshte :)
پاسخحذفمرگ ما صفحهي دوبعدي 15 اينچي است كه نميتواني از پشتش دستي را بگيري٬ بغل كني و محكم فشار دهي و ببوسياش. نميتواني بنشيني و چايي چيزي بخوري. نميتواني برق چشمها را درش ببيني و خواستن را حس كني. و وقتي قرار است آدم نتواند بغل كند و چايي بخورد٬ ديگر چه فرقي ميكند اوركات با فيسبوك يا گوگلپلاس و نميدانم امثال اينها.
پاسخحذفمن خیلی خیلی از این مطلبتون خوشم اومد. وقتی خوندمش تا چند روز پاراگراف
پاسخحذفآخرش تو ذهنم بود. پاراگراف آخرش رو با اجازه و با اسمتون گذاشتم تو وبلاگم.
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفحالم خراب بود، یک نفر لینک این مطلب را برایم گذاشت. الان خدا رو شکر با اون تصویر آخر حالم خراب تر شده. خیلی خوب بود
پاسخحذف