به هر حال آدم بايد جنبه داشته باشد. قرار نيست تا تقي به توقي ميخورد٬ بيايد و سفرهي دلش را باز كند و آه و ناله سر دهد كه شيريني عيد را به كام ملت زهر مار كند.
اين را يكي از خوانندگان گاهك در پاسخ به يادداشت آخرم نوشت و برايم فرستاد. يادداشتي كه بازتابهاي متفاوتي داشت و از مخالفِ مخالف تا كساني را كه خيلي با آن حال كرده بودند در بر ميگرفت.
پيمان٬ يكي از نزديكترين دوستانم –كه البته آدم بسيار دقيقي است و حرف الكي و بيحسابكتاب نميزند- نامهي مفصلي در تمجيد نوشت برايم و خلاصهي كلامش اين بود كه:
Recently you have posted two writings on Gaahak that I should say I was truly and deeply impressed: "Immigration" one and your "sabze kachal". Good ones indeed. Continue buddy!
دوست ديگري مخالفت كرد: اینقدر هم اوضاع داغون نیست برادر، تشویش اذهان میکنیها.
كسي در گودر تلخي كلامم را تأييد كرد كه: ما چیزی جدا از جمع نیستیم. همه مون تلخ شدیم.
اميرعلي هم مشاهداتش خلاف نظر مرا ميرساند:
دیروز رفتم تو خیابون دیدم مردم چه غوغایی کردن. یه تی شرت سه هزار تومنی کنار جوی می خریدن و شاد بودن. خوب شاید هم خیلی خوب نباشه که همیشه عامه به کم و زیادش قانع باشن. اما به خدا دیروز مردم کوچه غم کم داشتن. من دیدم.گرچه دلم همیشه براشون میسوزه با دل های بزرگ و روز های سختشون.
اول خواستم خودم را گول بزنم. نشستم و حساب كردم تعداد لايكها و نظرهاي موافق را از يك سو و نظرهاي مخالف را از سوي ديگر تا مثلن وجدان خودم را راحت كرده باشم و تعداد موافقها را –كه بيشتر بود - شاهد بگيرم كه حرف چندان بيخودي نزدهام. اعتراف ميكنم: تعداد موافقها بسيار بيشتر بود٬ اما وجدانم آسوده نشد.
حقيقت اين است كه خودم هم از يادداشت اخيرم و تلخياي كه در آن به چشم ميخورد ناراضي هستم. نه از اين كه چرا تلخ بودهام؛ اين كه ديگر دست خودم نبوده است. بل از اين كه چرا به سادگي اين تلخي را به اين و آن٬ اينجا و آنجا پخش كردهام و اگر هم كامي شيرين بوده است٬ شيرينياش را گرفتهام. با خودم فكر كردم شايد كسي تا پيش از خواندن اين يادداشت٬ با همين شلوغي بازار٬ با همين رفتوآمدهاي با عجله٬ با همين ماهيها و سبزههاي از سر تكليف دلش خوش بود و حالا يادداشت من بيدارش كرده بود و همهي آن دلخوشيها را برايش بيرنگ كرده بود. با خودم فكر كردم من كي هستم كه بخواهم در روزگاري كه هزار دليل براي اندوه و گرفتگي و دلتنگي وجود دارد٬ بخواهم هزار و يكميش شوم و كامي را تلخ كنم. من غلط كنم اگر حتي شادي يك نفر را –ولو از سر ناداني٬ ولو از سر نديدن- بخواهم به تلخي بدل كنم.
اينها چيزهايي است كه از همان دو سه شب پيش كه اين يادداشت را در گاهك علم كردم٬ در فكرم وولوول ميخورد و آزارم ميداد٬ اما نميدانستم چطور بايد گندي را كه زدهام ماستمالي كنم. ديروز –آخرين روز سال- از كوچهاي ميگذشتم كه چشمم افتاد به پيرزني كه سطل رنگ به دست گرفته بود و ديوار خانهاش را به استقبال بهار رنگ ميزد. دو عكس ازش گرفتم كه اينجا ميگذارم٬ به عذرخواهي عكسهاي تلخي كه در يادداشت پيشينم گذاشته بودم:
شما خوانندهي عزيز گاهك بايد نسبت به نويسندهي اين وبلاگ گذشت و بزرگواري داشته باشد. نويسنده ممكن است گاهي تلخ باشد و چيزهايي بگويد كه كام شما را هم تلخ كند. ممكن است گاهي سردماغ نباشد و بغكرده گوشهاي بنشيند و مهمانيتان را خراب كند. آدم است ديگر. بالا پايين دارد؛ سرحال و بيحال دارد. اما شما حق نداريد لحظهاي –حتي لحظهاي- گمان كنيد كه اميدش را از دست داده است؛ چون نداده است. چون يقين دارد روزي از راه ميرسد كه:
مردم اين خاك بخندند و دستهايشان از خريد شب عيد پر باشد. [روزي] كه هيچ مردي دست به چانه نگيرد و شرمندهي خانه و خانوادهاش نباشد و هيچ مادري كودكش را كشانكشان از جلوي مغازه دور نكند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر