داستان واقعی؛
یارو با خانوادهاش دو روزه میرود
مسافرت. وقتی برمیگردند، میبینند خانهشان را دزد زده و طلا و جواهر والبته مقداری
پول نقد را بردهاند. سراسیمه به کلانتری مراجعه میکند. افسر کشیک شکایتشان را
ثبت میکند، اما امیدی بهشان نمیدهد. میگوید همینکه خودشان خانه نبودهاند که
دزدان بلایی سرشان بیاورند، باید بروند و خدا را شکر کنند. دهها شکایت دیگر را
نشانشان میدهد که بینتیجه ماندهاند و خلاصهی حرفش هم این است که دزدان یافت مینشوند،
جستهایم ما. آخرش هم به یارو میگوید برود خانهاش و به زندگیاش برسد. میگوید اگر
نشانی از دزدان پیدا شود، آنها را خبر میکند.
یارو اما میگوید به یکی از
آشنایان مشکوک است و اصلا اطمینان دارد که کار خودش است. میگوید طرف تنها کسی است
که از خانه نبودن آنها مطلع بوده و چون آدم درستی هم نیست و سوابق کجدستی و اینها
دارد، احتمالش خیلی زیاد است که کار خودش باشد. میگوید یک بار چند وقت پیش چند
ساعتی کلید خانه دستش بوده است و احتمال میدهد که همان زمان برای خودش ساخته
باشدش. اینکه آثاری از تخریب درب ورودی ساختمان هم وجود ندارد، دلیل این است که
طرف کلید داشته است. ضمن اینکه وقتی به این خوبی محل پول و طلا و جواهر را میدانسته،
یعنی طرف آشنا بوده است. اینها را میگوید و از کلانتری میخواهد که مظنون را
احضار کنند و چند سوالی ازش بپرسند تا معلوم شود آن شب کجا بوده و اینها. افسر
کشیک اما پوزخند میزند که همینطوری نمیتوانند آدمها را احضار کنند و اگر قرار
باشد روی این حرفها حساب کنند، باید روزی ۱۰۰ نفر را احضار کنند و اصلا وظیفهی
اینها نیست که این تحقیقات را انجام دهند (پس وظیفهی کیست؟) و خلاصه حرف یارو را
سر ریش نمیگیرد.
یارو اما سمجتر از اینهاست. یکهو
یادش میآید ادارهی دارایی –که ساختمانش دو، سه پلاک بعد از خانهی آنهاست-
دوربین امنیتی مداربستهای جلوی ساختمانش دارد که تردد افراد و اتومبیلها را در
آن محدوده ثبت و ضبط میکند. البته قطعا این دوربین چشماندازی به درب خانهی وی ندارد؛
اما با خودش فکر میکند همینکه بتواند فیلم شب سرقت را با دقت بررسی کند و ببیند
مثلا در فاصلهی ساعت ۱۲ تا ۶ صبح چه اتومبیلهایی از جلوی دارایی عبور کردهاند و
آیا اتومبیل فامیل دستکجشان هم در آنها هست یا نه، معما تا حد زیادی گشوده میشود.
شادان از این اکتشاف و کارآگاه بازی خودش، میرود ادارهي دارایی و درخواست میکند
که بتواند فیلم شب سرقت را ببیند و چند ساعتی –سر فرصت- بالا و پایینش کند. دارایی
اما اصلا حرفش را تحویل نمیگیرد و بعد از کلی بدبینی و تلخرفتاری، آخرش میگویند
که برای بازبینی فیلم دوربین فقط و فقط باید دستور مرجع قضایی وجود داشته باشد. به
خیال خودشان پی نخود سیاه میفرستندش.
یاروی قصهی ما، که دیگر لابد
کار و زندگیاش را رها کرده و افتاده است دنبال دزد، پاشنهاش را ور میکشد و میرود
دادسرا و تقاضای بازبینی فیلم دوربین جلوی درب اداره دارایی را در شب حادثه میدهد.
دادیار خوشبختانه با او همراهی میکند و بالاخره پس از پوساندن یک جفت کفش آهنی
موفق میشود نامهای از دادسرا بگیرد که در آن از ادارهی دارایی خواسته شده بود
فیلم آن شب را در اختیار مرجع قضایی قرار دهد.
شاد و سربلند از نتیجهبخش بودن
تلاشهایش نامه را برمیدارد و میبرد میگذارد روی میز رییس ادارهی دارایی. از
اینجا به بعد ظاهرا به مدت چند روزی او را در طبقههای مختلف اداره سر دواندهاند
و به طرز عجیب و غریبی سعی داشتهاند او را از چنین کاری منصرف کنند. رییس حراست
اداره چندین بار با او صحبت کرد و "برادرانه" ازش خواست که بیخیال این
موضوع شود و برود زندگیاش را پی بگیرد. حتی از جانب خودش به او اطمینان داد که با
دیدن فیلم چیزی دستگیرش نخواهد شد و این حرفها. خلاصه از این اتاق به آن اتاق او
را سر دواندند تا خسته شود و برود لت کارش که نرفت. آخرش گفتند خودشان جواب مرجع
قضایی را میدهند. یک هفتهای گذشت و جوابی به دادسرا نرسید، لابد باز به امید اینکه
یارو پی نگیرد ماجرا را. اما این سنگاندازیها و صحبتها یارو را کنجکاوتر کرده
بود که بفهمد داستان چیست و چه دستی در کار است که همه میخواهند او را منصرف
کنند. یک هفته که گذشت و جوابی نرسید، نامهی دوم را از دادسرا گرفت که اخطار به
دارایی بود برای جواب دادن هر چه سریعتر.
خلاصه دارایی و رییس و حراستش
وقتی دیدند از این آدم سمج گریزی ندارند و یارو گرازتر از آن است که ماجرا را نیمهکاره
و بینتیجه رها کند، با ترشرویی نامهای در جواب دادسرا نوشتند و در پاکت مهر و
موم شدهای به دستش دادند. صد جای پاکت هم نوشتند محرمانه و اینکه اگر باز شود بیاعتبار
است و هیچ کس غیر از دادرس نباید این نامه را ببیند و اینها. چسبکاری فراوانی هم
کردند پاکت را و چه و چه. یارو نامه را برداشت و آورد دادسرا و داد به دست دادیار،
به امید نتیجهای.
سرتان را درد نیاورم. نامه که در
دادسرا باز شد، دادیار و رییس دفتر و همه خندهشان گرفت. فقط یاروی داستان ما بود
که نمیدانست بخندد یا بگرید یا چه غلطی بکند.
دارایی پس از سلام و تحیت و درود
و این حرفها نوشته بود که متاسفانه چند هفتهای است دوربین درب جلوی اداره به
سرقت رفته و شکایت اداره دارایی هم برای کشف سارقین منتج به نتیجهای نشده است. لذا
تصمیم گرفته شد تا زمان کشف سارقین و یا تهیه دوربین جایگزین، قاب بیرونی دوربین
برای حفظ ظاهر در محل نصب شود تا عامل بازدارندهای برای متخلفین و خلافکاران
باشد. فلذا امکان ارسال فیلم شب حادثه برای دادسرا وجود ندارد، چرا که اساسا
دوربینی وجود ندارد. آنچه آنجاست قاب خالی است. آخر نامه هم باز سلام و تحیت به
این و آن فرستاده و درخواست کرده بود که این موضوع مکتوم و محرمانه باقی بماند تا آن
خلافکاران جسورتر از این نشوند.
گفتم. همه –از دادیار تا منشی-
میخندیدند. خود یارو هم از شدت بدبختی خندهاش گرفته بود. غیر از خنده، چه کار میتوانست
بکند.
ایران در یک پست!
پاسخحذف:))))))))
پاسخحذفوای چه خوب بود. همۀ خاطرات تلخم از بدو بدو توی راهروها و آسانسورهای دیوانۀ ادارات دولتی یادم اومد. اینجوری فایده نداره باید بمب بزنن بترکه بعدش هم دو قرن دندون روی جیگر بذارن تا کارمندها به شرایط جدید عادت کنن بلکه این سیستم داغون درست بشه.
وا مصیبت ها! میدونی که این برنامه ها فقط و فقط تو یه کشور پیشرفته ای به نام سرزمین ما اتفاق میافته! اگه نخندیم چیکار کنیم؟!
پاسخحذفخسته نباشی مطلب خوبی بود. اما این مطلب یک محور اصلی رو کمرنگ کرده بود(حداقل از دید بنده). احقاق حق; اینکه این یارو نتونست به هدفش که همانا گرفتن دزد باشه برسه یک حرف درست است که نتیجه پیداست. ولی یک نکته دیگه پیگیری آدمها برای رسیدن به حق خودشون هست که این یارو بطور زیبایی انجام داد. رسیدن به نتیجه میتونه یکی از اهداف انجام هر کاری باشه ولی انجام اون، گاهی اوقات مهمتر از رسیدن به هدف است.
پاسخحذفمنظور من اینکه شما کار زیبای یارو رو کمرنگ جلوه دادی. به نظرم باید این دست رفتارها تشویق شه تا صرف پیگیری کار، خودش منجر بهتغییر روش مسئولین باشه. من تقریبن مطمئن هستم که این یارو راهی برای نفرات بعدی باز کرد و احتمالن سرعت درست شدن دوربین هم بالا برد.
از مطلب شما هم سپاسگزارم.
مرسي. خيلي يادآوري خوب و سنجيده اي بود. چون الان كه نگاه ميكنم ميبينم در يادداشتم ارزش و اهميت كار يارو خيلي برجسته نشد، در صورتي كه واقعا پيگيري هاي اينچنيني ارزشمند و مثمر ثمر هستند و راه را براي بعدى ها هموار مي كنند. ضمن اينكه اگر مثلا در اين پرونده يارو بدشانسي نمي آورد و دوربين دارايي سالم مي بود، شايد واقعا پيگيري و سماجتش مي توانست منجر به دستگيري مجرم شود. خيلي ممنونم از اين نكته سنجي و تذكر بجا.
حذف