خل شدهام به گمانم. ديوانه شدهام.
رفته بودم به سايت صدا و سيما تا برنامهي نود امشب را به صورت زنده ببينم. هنوز يك ربعي به شروع برنامه مانده بود. گفتم صدايش را قطع ميكنم و ميگذارم گوشهي صفحهي كامپيوترم باشد تا هروقت نود شروع شد صدايش را بلند كنم.
نتوانستم. دستم نرفت صدايش را قطع كنم و تصوير را كوچك كنم گوشهي صفحه. داشت تصاويري از زمان انقلاب را نشان ميداد با آهنگ "بهمن خونين جاويدان" لابد به مناسبت دههي فجر كه از فردا شروع ميشود. نشستم به تماشا. هميشه ديدن اين تصويرها را دوست داشتهام و هميشه هم با ديدنشان بغض كردهام. براي هزارمين بار نشستم به تماشا. به آدمها نگاه كردم. به چهرهها و اميدي كه درشان بود. به مردمي كه يكپارچه شده بودند و شوري كه همه جا را گرفته بود و اميد٬ اميد٬ اميد... اميدي كه همه جا بود.
قبلترها فقط بغض ميكردم. الان يكي دو ساليست كه از ديدن اين تصويرها واقعن گريهام ميگيرد. گفتم كه خل شدهام. مخم تاب برداشته است انگار. دكتري چيزي سراغ نداريد؟
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم - طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد / سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ - که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
پاسخحذف... به کجاها برد این امید ما را...!
پاسخحذف