ديدهايد آدمهايي را كه وقتي سوالي ازشان ميپرسيد٬ آره يا نه را چنان با قطعيت ميگويند كه راه را بر هر تشكيك و سوال بيهودهي ديگري ميبندند؟
از ميان دوستانم٬ چند تايي هستند كه هميشه در پاسخ به مسالهي رفتن از ايران يا ماندن با اطمينان جواب منفي داده و ماندن را به رفتن مقدم دانستهاند. من در ذهن خودم براي اين دوستانم احترام رشكبرانگيزي قايل هستم. البته مبناي اين احترام لزومن همان چيزي نيست كه آنها به خاطرش ماندگار شدهاند و اصلن ممكن است هيچ دليل متعالياي هم پشت اين تصميمشان نبوده باشد. يكي موقعيت شغلياي دارد كه حيفش ميآيد رهايش كند٬ ديگري تنها پسر خانواده است و با رفتنش پدر بازارياش دستتنها ميشود كه نبايد بشود٬ فلاني موقعيت رفتن ندارد٬ يكي ديگر هست كه فكر جيبش را ميكند٬ آن ديگري خانوادهي زنش همان ابتدا برايش شرط گذاشتهاند كه دخترشان را راه دور نبرد و هزاران دليل از اين دست كه دور و برمان ديدهايم و خودمان هم در آستينمان فراوان داريم.
اما گفتم؛ من همهي اين دوستاني را كه با اطمينان نه ميگويند٬ به ديدهي احترام مينگرم و اين احترام فارغ از دلايل آن نه گفتنها است. به گمانم حتي ارتباط زيادي هم به مقولهي رفتن و ماندن ندارد و در هر داستان ديگري هم ميتواند همين حس را در من برانگيزاند. به يك دليل ساده:
خوشم ميآيد از آدمهايي كه وقتي موضوعي پيش ميآيد٬ بررسياش ميكنند و اگر جوابش منفي باشد٬ پروندهاش را چنان ميبندند كه گويي چنين گزينهاي اصلن برايشان وجود نداشته است. زندگيشان را پي ميگيرند٬ بي آنكه جايي براي يك ترديد جديد باز كرده باشند. آدمهايي كه وقايع برايشان از جنس آره يا نه است٬ نه از جنس "حالا تا ببينيم چه ميشود."
همهي ما درگير سبكسنگين كردنهاي مداوم هستيم. اين خاصيت زندگي است. به گمانم ترديدهايي كه در بالا مثالشان را زدم و مواردي از آن دست٬ در زندگي همهي ما كمابيش وجود داشته است و مثلن در همين مقولهي رفتن يا ماندن ما را به نقطهاي نظير "حالا اقدام ميكنيم٬ شايد رفتني شديم" كشانده است. اينجا آن نقطهاي است كه ميگويم. همان نقطهاي كه بعضيها يك حساب و كتاب ساده ميكنند و به هر نتيجهاي كه برسند٬ سفت و سخت ميچسبند.
حالا نگوييد چرا فقط جواب منفي در داستان ماندن و رفتن به نظرم محترم آمده است و جواب مثبت هم اگر با فكر و اطمينان باشد به همان اندازه محترم ميشود. اين كه ميگوييد درست؛ اما دستكم در مثالي كه زدم٬ رفتن معمولن وسوسهبرانگيزتر به نظر ميرسد و هم از اين رو٬ آنها كه با اطمينان نه ميگويند احتمالن حسابكتابشان شستهرفتهتر است.
آدمهايي كه پروندهها را در ذهنشان باز نگه نميدارند. ذهنشان را پر نميكنند از ترديدهاي نيمهكاره. خوشم ميآيد از آدمهايي از اين دست. چه ميدانم؛ شايد به اين خاطر كه خودم از اين دست نبودهام.
من هم از این آدمهایی که بررسی می کنند، سبک سنگین می کنند و بعد قاطعانه تصمیم می گیرند و تا زمانی که شرایط تغییر شدید یا غیر منتظره ای نکرده، پای تصمیمشان هستند، خوشم می آید.
پاسخحذفاما این نکته را هم در نظر می گیرم که تصمیم باید در زمان مناسب گرفته شود. و جوانب مختلف آن هم تا حدود قابل قبولی در نظر گرفته شده باشد.
وگرنه داستان ما هم می شود داستان همان ها که امروز قاطعانه می گویند "نه" فردا با همان قاطعیت می گویند "بله" و پس فردا با قاطعیت بیشتری باز می گویند " نه ". و حال آنکه در درون خود در دودلی و تردیدند.
"آدمهايي كه پروندهها را در ذهنشان باز نگه نميدارند. ذهنشان را پر نميكنند از ترديدهاي نيمهكاره."
پاسخحذفپرسش های بینهایت زیادی در ذهنم هست که اگر بخواهم پرونده را ببندم یعنی حکم داده ام قبل از کامل شدن مدارک.
نمی شود دوست من
دوسش دارم ولی من که می خوام برم!
پاسخحذفدوسش دارم ولی اون که داره میره!
ازش خوشم میاد ولی من که هنوز تکلیف ویزام هم نمی دونم!
نمیشه که باهم بریم من سربازی دارم!
با تو برم با با اون بمونم؟
تنها برم یا با من می مونی؟؟؟!!
برای بدیهی ترین جواب های زندگیمون یه دنیا سوال داریم!
اینه حکایت یه نسل بلاتکلیف و فراری...
اي داد از اين ترديد!
پاسخحذفخوشبختانه ما که از اول دسته بندی مشخصی داشتیم...
پاسخحذفانقدر چیزی که می خواستم بنویسم طولانی بود که حوصله نکردم اما به جاش به روح پر فتوح تعداد کثیری، از کارل هایزنبرگ تا دیوید هیوم و از ابوعلاء معری تا امام محمد غزالی دورد فرستادم
پاسخحذف